مهدیه آمل

مهدیه شهرستان آمل درسال 1335 تاسیس وشروع به کار کرده است

بانک رسانه مهدیه آمل

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

حسینیه

معرفی کتاب مهدوی

پیوندهای تصویری

bayanbox.ir bayanbox.ir bayanbox.ir

پيوندها

شهدای شاخص

سایت علما و مراجع

گالری تصاویر
۰

شهیدمدافع حرم روح الله صحرایی

 شهدای مهدیه آمل زندگی به سبک شهدا مدافعان حرم شهدا

شهیدمدافع حرم روح الله صحرایی

شهدای مهدیه آمل

مشخصات
شهرستان : آمل

استان : مازندران
وضعیت تاهل : متاهل

یگان : لشگر 25 کربلا

نوع عضویت : سپاه - کادر

مذهب : شیعه

دین : اسلام‌‌
نام پدر : غلامرضا

نام مادر : فاطمه ابراهیم نیا

مسئولیت : جانشین دسته

رشته تحصیلی : حقوق

تحصیلات : لیسانس
رسته : پیاده

وصیت نامه شهید مدافع حرم روح ا... صحرایی:

با سلام و درود به پیشگاه حضرت حق و محضر ولی عصر (عج) و نائب بر حقش حضرت امام خامنه ای ( دامت برکاته) و به ارواح ملکوتی امام خمینی (ره) و همه شهدای راه حق.
اینجانب روح ا... صحرایی فرزند غلامرضا، وصیت نامه ی خود را در طی 2 قسمت می نویسم:
قسمت اول مربوط به خانواده و قسمت دوم خدمت فامیل ها و دوستان و آشنایان ، هم محله ای ها و همکاران عزیز می باشد.


قسمت اول:
پدر عزیزم، مادر دلسوزم ، همسر صبورم و برادر مهربانم ، من با اشک چشم و دلی شاد از نزد شما به محضر الهی می روم. جسم من می رود ولی روح من در کنار شماست، پس بر من گریه نکنید، چون که من نمرده ام، بلکه زنده ام و شما را می بینم. من و امثال من هدیه و نعمتی هستیم که خداوند به هر پدر و مادری می دهد و شماها مرا به نزد عزیز دلم خداوند بلند مرتبه فرستادید و من در راه حق رفتم و در محضر او به آرامش دل رسیده ام. شماها هم برای اینکه این فراق جسمانی مرا تحمل کنید و برایتان آسان شود، بیاد آورید کربلا را ، صبوری و استقامت حضرت زینب (س) را ، برادران و برادرزادگان و پسران خود را به میدان نبرد فرستاد و جلوی چشم آن حضرت همه شهید شدند و سرمبارکشان بالای نیزه رفت. بیاد بیاورید امام حسین (ع) و سرگذشت آن حضرت را ، من بیچاره که آبرومند و سربلند رفتم و با عزت و احترام بر می گردم. من در محضر خداوند و امام حسین (ع) شرمنده ام که چرا یکبار برایشان جان می دهم و چرا دیر.
نماز و حجاب خود را حفظ کنید و برای خدا زندگی کنید و همیشه بیاد خدا باشید. فرزندانم را طوری تربیت نمایید که پرچم دار راه شهیدان باشند تا ان شاا... در ظهوری نزدیک در زمره سربازان واقعی امام زمان (عج) قرار گیرند.


قسمت دوم:
خدمت همه فامیل ها و دوستان و آشنایان، هم محله ای ها و همکاران عزیز، اولا بگویم که این وصیت نامه ، صرف نصیحت به شما نیست، بلکه تذکر خودم نیز می باشد. خیلی سخت است برای من نوشتن این چند جمله ، چون حرف دل را در محضر خداوند نمی توان روی کاغذ آورد و بیان کرد. حرف درل را باید فقط به محضرش گفت، چون عاشق واقعی اوست. اگر می خواهید زندگی کنید، برای خدا زندگی و اگر خواستید بمیرید برای خدا و در راه او جان بدهید. متوسل به عشق الهی شوید، این عشق پایدار است و آرامش بخش می باشد. هم در این دنیا و هم در آخرت در محضرش، عشق زمینی ، هدیه و نعمت و رحمت عشق الهی است. عاشق مطلق خداست و بعد پیامبرانش و بعد معصومین(ع) ، چون خود خداوند می فرماید: من از رگ گردن به شما نزدیکترم ، من دوست دارم دست شما را بگیرم و بسوی خود باز گردانم و به شما آرامش دهم، می فرماید: پس چرا قدر این عاشق بی نیاز و بی توقع را نمی دانید. حالا من بیچاره در محضر خدا کجا هستم و شما ای عزیزانم کجا هستید و به کجا می روید، به حال و احوال خود بنگرید تا متوجه شوید کجای کارید.
ای عزیزانم، خدارا، خدارا، فراموش نکنید، رسم این عشق و عاشقی ا بین خود و خدای خود بهم نزنید، تا زنده اید خدا منتظر شماست و بدانید کسی که برای خدا و در راه خدا مرده است، نمرده است ، بلکه زنده است و در محضر الهی تا ابد می ماند.
برای ما گریه نکنید، ما زنده ایم و در محضر خدایم ، برای مصیبت امام حسین (ع) گریه کنید.
توصیه من این است که دست از ولایت فقیه بر ندارید و نماز و حجاب خود را حفظ کنید و در راه رضای خداوند قدم بردارید و خود را به آرامش برسانید. ظهور حضرت نزدیک است ان شاا... که زمینه ساز ظهور باشید.
یادو خاطره ی همه شما در ذهن من هست و می ماند.
براهل حرم، اگر جسارت بشود. این قافله، گر دوباره غارت بشود
یک تن ز یزیدیان، نماند درشام بر لشکر حق ، اگر اشارت بشود
خداحافظ ما خوشحال رفتیم
روح اله صحرایی

همسر شهید

روزهای شیرین زندگی با روح الله را روایت می‌کند: من از دوران راهنمایی، بعد از نمازهایم که دعا میکردم، از خدا میخواستم یک همسری قسمت من بکند که به کمک هم بتوانیم هر چه بیشتر به خدا نزدیک شویم و با هم بتوانیم به کمال برسیم، وقتی گفتن خواستگارت پاسدار هست، تا حدودی خیالم راحت شد، چون میدانستم هر کسی لیاقت ندارد وارد سپاه شود و بعد از صحبتهایش در جلسه خواستگاری گفتم: این پسر همانی هست که همیشه از خدا میخواستم، در خواستگاری از شغلش گفت و از سختی هایی که ممکن است به جهت شغلش داشته باشیم، و مهمترین چیزی که گفت این بود که دوست دارم همسر آینده من راضی و راز دار باشد، اگر گاهی نان شب نداشتیم بخوریم، کسی نباید بفهمد و اگر برایمان مائده آسمانی از آسمان آمد هم کسی نباید بداند و باید به آن چیزهایی که داریم راضی باشیم و همیشه شکر گذار… بعد از صحبتهایش فهمیدم که معرفتش خیلی بیشتر از آن چیزی هست که همیشه از خدا میخواستم. مهریه ام ۱۱۴ سکه و یک جلد قرآن کریم بود.

پنج سال و نیم با هم زندگی کردیم، ولی از اول عقدمان ایشان در ماموریت بود. و به این ماموریت رفتن ها و سختی ها عشق می‌ورزید، در دوران نامزدی‌مان یک سال مرز زاهدان بود، بعد از عروسی دو سال مرز کرمانشاه و ۶ ماه، پیرانشهر بود و یکماه سوریه، که به شهادت ختم شد.

روح الله خوش اخلاق و شوخ طبع بودند، دائم الوضو و دائم الذکر بودند، شبها قبل از خواب سوره واقعه می‌خواندند و صبح ها دعای عهد ایشان ترک نمیشد، به نماز اول وقت و جماعت و به نماز جمعه اهمیت زیادی می‌دادند، عاشق و مطیع امر رهبری بودند.

روح الله مخلص بود، دوست داشت کارهایش طوری باشد که فقط خدا ازش راضی باشد و نظر عرف جامعه برایش مهم نبود.

یکی از چیزهایی که خیلی بدش می‌آمد غیبت کردن بود، روی چشم و هم چشمی و سنتهای غلط حساس بود، اگر مهمانی میرفتیم که چند نوع غذا داشتند، ناراحت میشد و می‌گفتند: با یک نوع غذا هم سیر می‌شدیم. وقتی چیزی می‌خرید توجه می‌کرد که فروشنده فرد مومن و حلال خور باشد، از فروشنده بی‌حجاب خرید نمی‌کرد، هر چند ارزانتر هم میفروخت، در مورد خمس خیلی دقت داشت، تاریخ خمسی مشخص داشت و حسابی باز کرده بود و پولهایی که خمس به آنها تعلق نمی‌گرفت را به آن حساب واریز می‌کرد، در تاریخ خمسی به انبار میرفت و خمس برنج و مایحتاج سالیانه ای که اضافه کرده بود را حساب می کرد. وقتی به کسی قرض میداد سعی میکرد کسی متوجه نشود، حتی من.

زندگی نامه شهدا را میخواند و دوست داشت خودش و زندگیش را شبیه شهدا بکند، هر وقت شهیدی می آوردند، دوست داشت باهم و همراه محمد رسول در مراسمات شرکت کنیم، و به شوخی میگفتند: دفعه بعدی دیگه نوبت من هست که بروم. با اینکه زیاد در کنار هم نبودیم ولی زندگیمان پر از خاطره‌های شیرین بود، به مسافرت اهمیت زیادی می‌دادند و سالی دو بار به پابوسی امام رضا (ع) میرفتیم و شاید اولین باری که دو تایی،۲ ماه بعد از عقدمان به مشهد رفتیم، جزء شیرین ترین خاطرات زندگی ام باشد.

به همه ائمه ارادت داشتند، ولی اکثر شهدا به حضرت زهرا (س) ارادت خاصی دارند و به حضرت رسول(ص) هم ارادت زیادی داشتند و بخاطر همین اسم محمد رسول را برای پسرمان گذاشتند و به نقل از دوستانش در لحظه جان دادن یا رسول الله گفتند و عروج کردند.

عاشق و مطیع محض رهبری بودند، در وصیت نامه شان سفارش میکنند که دست از ولایت فقیه برندارید، می گفتند: هر وقت آقا اشاره ای بکنند برای جهاد حتی منتظر اجازه شما نمیشینم و میروم. اگر همه مردم یک طرف رفتن و آقا یک طرف، به سمتی برو که حضرت آقا رفته است. یکبار وسط سخنرانی آقا که از تلویزیون پخش می شد، حضرت آقا سرفه ای کردن و آقا روح الله به زبان محلی خودمان گفتند: جان ته کلشه دا. یعنی: جان، فدای سرفه ات شوم.

وقتی می خواست وارد سپاه شود ۹ ماه طول کشید. و وزنشان نسبت به وزن ایده آل سپاه کم بود و ایشان چند وقتی شروع به خوردن زیاد غذا کردند، ولی باز وزنش آنقدر بالا نرفت و در روزی که باید برای تست وزن میرفت، چاره ای اندیشید؟ !

پوتین های سنگین دوران سربازی ارتش را پوشید و چند میله آهنی بیست سانتی را زیر جوراب به پاها بست و لباس زیاد پوشید و توی جیبهایش سکه های ۲۵ و ۵۰ تومانی را جاسازی کرد، تا وزنش را به وزن ایده آل سپاه برساند و بالاخره با زحمت زیاد در سپاه قبول شد.

روح الله هر کاری که میخواست انجام بدهد با پدرش مشورت میکرد، موقع تولد محمد رسول پدر شوهرم گفت: اسم بچه را محمد جواد بگذارید و روح الله هم که اسم محمد رسول را از قبل برای محمد رسول انتخاب کرده بود و به حضرت رسول هم خیلی ارادت داشتند. به شوخی به پدرشان گفتند: بابا اسم پسر دومم را شما انتخاب بکنید و همین طور هم شد و محمد جواد که شش ماه بعد از شهادت باباش به دنیا آمد، پدر شوهرم اسمش را محمد جواد گذاشتند.

چند روزی بود که از ماموریت پیرانشهر آمده بود و با اینکه در مرخصی بود و جزء گروه اول اعزامی برای رفتن به سوریه نبود، اما با علاقه و سماجت زیاد اسمشان را جزو گروه اول اعزامی قرار داد، تا زودتر به سوریه بروند.

چند هفته قبل از رفتن به سوریه یک روز با خوشحالی به خانه آمد و گفت: خانم خبر خوش دارم، حدس بزن چی شده؟ گفتم: اسممان در قرعه کشی تعاونی که داشتیم افتاده؟ گفت نه مهمتره؛ گفتم: ‌میخواهی ماشین بخری؟ گفت: نه بابا؛ پاسپورتم آمده. و با ذوق و شوق زیاد، بسته را باز کرد و پاسپورت را آورد بیرون. پاسپورت را چند روزی روی اوپن آشپزخانه گذاشته بود و میگفت: اینجا جلوی چشمات باشه تا دلت محکم شود که باید بروم.

شب قبل از رفتن شروع کردن به وصیت کردن، که خمس مالم داده شده، اگر نبودم بچه‌ها را خوب تربیت میکنی تا ان شاءالله باید سرباز امام زمان (عج) شوند. و اگر تا حالا در حقم کوتاهی کردند من ببخشمش. از گوشه چشمهایم بی اختیار اشک جاری شد.


فرزندان شهید : محمد رسول و محمد جواد
وقتی اشکهایم را دید گفت:حاضرم هر چی که در این دنیا دارم به شما بدهم، حتی ثواب جهادم مال تو باشد. فقط دوست دارم با رضایت کامل من را بفرستی که بروم. و بعد از دلایل رفتنش گفت: که پیامبر فرموده هر کسی صدای مسلمانی را بشنود که کمک میخواهد و کمکش نکند مسلمان نیست و اینکه اکثر کسانی که مظلومانه در سوریه کشته میشوند شیعه هستند و از جنایتهایی که داعش در سوریه انجام میداد برایم گفتند. و گفت اگر داعش دستش به حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) برسد مطمئن باش که به آنها جسارت میکنند. و وظیفه خودش می دانست که نگذارد این اتفاق بیفتد. میگفت: اگر خدایی نکرده این اتفاق بیفتد فردای قیامت پیش حضرت زهرا (س) جوابی نداریم که بدهیم. اگر یکی بگوید شوهر من نرود و یکی دیگر بگوید فرزند من نرود پس چه کسی باید دفاع بکند. امام زمان (عج) سرباز میخواهد و سرباز واقعی آقا در سختی‌ها مشخص می‌شود. و من گفتم: من کاره‌ای نیستم که بخواهم به شما اجازه بدهم یا ندهم. من راضیم، ان شاءالله که خدا از ما راضی باشد.

آخرین دیدار:

مثل همیشه که به ماموریت میرفت، این بار هم چند باری از زیر قرآن رد شد و اولین بار و آخرین باری شد که به ماموریت میرفت و با هم از خانه خارج شدیم و من و محمد رسول وسط راه از تاکسی پیاده شدیم، تا برویم خانه پدرم و چشمانی که با دلهره تاکسی را تا از تیررس نگاهم خارج شود، تعقیب میکرد و انگار دلم را با خودش میبرد و بغضی که در گلو نشست.

آخرین صحبت تلفنی مان شب قبل از شهادت بود که این اواخر هر وقت زنگ میزد، آخر صحبتهایمان میگفت: خانم! محکم و قوی هستی؟ و من هم که نمیخواستم با حرفهایم خللی در اراده محکمش در جهاد ایجاد بکنم می گفتم: آره عزیزم، مطمئن باش.

آدمها بدترین خبری که هر کسی ممکنه بشنود، خبر از دست دادن عزیزی هست که همه چیز آدم است، انگار دنیا روی سرم خراب شد و از آن زمان، بی ارزش بودن این دنیا را با تمام وجودم درک کردم.

۰

کتاب دادگسترجهان

 کتابخانه بخش خبری مهدیه آمل

کتاب دادگسترجهان

کتاب دادگسترجهان

این کتاب اثر آیت ا... ابراهیم امینی است که به شیوه مناظره به نگارش درآمده است. وی در علت تألیف این کتاب می نویسد: اعتقاد به وجود مهدی موعود و امام زنده غایب یک عقیده اسلامی است... عقیده ای که به وسیله اخبار متواتر و قطعی الصدور به اثبات رسیده و قابل تشکیک نمی باشد، ولی بسیاری از مسائل مربوط به آن نیاز به تحقیق و بررسی دارد، از قبیل طول عمر، غیبت طولانی، علت غیبت و...

در این باره اشکالات زیادی از سوی مخالفان به صورت کتبی و شفاهی در بین قشر جوان و تحصیل کرده القا می شد که نیاز به پاسخ گویی داشت.

در بخش های مختلف کتاب مباحثی از جمله آغاز عقیده به مهدی، مهدی در ادیان، فلسفه غیبت، علائم ظهور، جهان در عصر مهدی و... مورد بحث و بررسی قرار می گیرد که مجموعه مطالب در سیصد و چهل صفحه تنظیم و منتشر شده است.

۰

کتاب امام مهدی عج ازتولدتاظهور

 کتابخانه بخش خبری مهدیه آمل

کتاب امام مهدی عج ازتولدتاظهور

کتاب امام مهدی عج ازتولدتاظهور

این کتاب را مؤلف با هدف پاسخ به برخی از شبهات مخالفان مسأله مهدویّت به نگارش درآورده اند. در این کتاب درباره معرفی نسب و خاندان امام مهدی(ع) نویدهای قرآن و اهل بیت(ع) درباره ظهور امام زمان(ع)، وقایع تولد و چگونگی وقوع مسأله غیبت، معرفی سفیران چهارگانه دوران غیبت صغرا، مسأله دیرزیستی امام(ع)؛ نشانه های ظهور و زمان ظهور و مدت حکومت امام(ع) و ویژگی های آن، و نیز جهان بعد از امام مهدی(ع) مطالبی بیان شده است و در هر قسمت ضمن اشاره به اشکالاتی که علمای مختلف دارند، پاسخ های مفصلی ارائه شده است. این کتاب در بیست و چهار فصل و هشتصد و سی صفحه تنظیم و منتشر شده است.

۰

کتاب حکومت جهانی مهدی عج

 کتابخانه بخش خبری مهدیه آمل

کتاب حکومت جهانی مهدی عج

کتاب حکومت جهانی مهدی عج

این کتاب، اثر حضرت آیت الله مکارم شیرازی است. ایشان در این کتاب به سؤالات مطرح شده در زمینه حکومت امام مهدی(ع) اشاره ای داشته، سپس سعی می نماید تا به دور از هرگونه تعصب و گرایش های افراطی و پیش داوریهای غیرمنطقی به پرسش های مطرح، پاسخ مناسب ارائه نماید. نویسنده مجموعه مطالب خود را در دو بخش روش حکومت جهانی حضرت مهدی(ع) و راه پیروزی امام عصر(ع) ارائه کرده است و در طی این دو بخش به شبهات و سؤالات موجود پاسخ می دهد، از جمله این که چرا آینده جهان روشن است؟ چرا انسان با وجود بدبختی ها و مشکلات بسیار باز به آینده امیدوار است؟ و نیز قسمت پایانی کتاب را به بحث از مدعیان دروغین مهدویت اختصاص داده است.

۰

شهیدسیدسعیدالدین حسینی

 شهدای مهدیه آمل زندگی به سبک شهدا شهدا

شهیدسیدسعیدالدین حسینی

شهیدسیدسعیدالدین حسینی

شهدای مهدی آمل

مشخصات
شهرستان : آمل استان : مازندران
وضعیت تاهل : مجرد

شغل : روحانی

یگان : لشگر 25 کربلا

نوع عضویت : بسیج

مذهب : شیعه

دین : اسلام‌‌
نام پدر : سید احمد

نام مادر : حلیمه مطهری

تحصیلات : حوزوی
رسته : پیاده


شناسنامه شهادت
موضوع شهادت : جبهه

عملیات : عملیات والفجر 1

محل شهادت : شرهانی

تاریخ شهادت : 1362/01/21
نحوه شهادت : اصابت خمپاره


شناسنامه تدفین
شهر : آمل

گلزار : امام زاده ابراهیم

خاطرات یا ویژگی های بارز شهید:

 

مادر شهید : روزی ایشان از من تقاضای پول کرد گفت مادر 300 تومان داری به من بدهی گفتم می خواهی چه کار گفت من مقروضم . گفتم برای چه قرض گرفتی گفت چون با موتور کمیته چندبار آمدم خانه و ناهار خوردم و استفاده شخصی کردم . برای اموزش قرآن و دعای کمیل و.. به مجالس مذهبی می رفت و می گفت حالا باید هزینه آن را بپردازم و این بیت المال به گردن من است .

برادر شهید : دوستان و همرزمانش می گویند زمانی که در عملیات بودیم با شکست مواجه شدیم و داشتیم عقب نشینی می کردیم که ایشان تیر خوردند و خونریزی شدیدی داشتند . ما می خواستیم ایشان را به عقب برگردانیم که ایشان اجازه ندادند و گفتند:« کار من تمام است شما جان خود را نجات بدهید . » ایشان چون فرمانده دسته هم بود به بچه ها دستور عقب نشینی دادند و خودش از آن ها خواست که او را حرکت ندهند و خودشان را نجات بدهند .

دروصیت نامه خود هم نوشت مانند مادر وهب باشید که سر پسر خود را برگرداند و گفت ما چیزی را که در راه خدا می دهیم پس نمی گیریم . شاید می دانستند که جنازه شان مفقود می شود این را گفتند .

سیده اعظم- خواهر شهید : ایشان زمانی که در جبهه بودند هنوز به خط مقدم نرفته بودند در سنگر های خود کلاس های قرآنی و نهضت سوادآموزی تشکیل داده بودند و رزمنده ها قرآن و الفبا را آموزش می دیدند و کارهای فرهنگی می کردند . ایشان با کارتن های غذا سنگر خود را تبدیل به کلاس درس کرده بودند من کلاس اول راهنمایی بودم و با صدای بلند درسم را می خواندم ایشان وقتی متوجه شدند من در درسم مشکل دارم به من یاد دادند و گفت خودم تو را به مدرسه می رسانم تا دیرت نشود زمانی که مطمئن شد یاد گرفتم آمد تا مرا با دوچرخه برساند گفتم مرا با موتور برسان گفت موتور برای کمیته و بیت المال است من با دوچرخه شما را می برم و قول می دهم که به موقع برسی که به موقع رسیدم.

وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم «طلبة شهید: سید سعیدالدین حسینی»
«یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی» (فجر/ 27-30)
السلام علیکم یا انصار دین الله
با سلام بر قلب پر طپش امت اسلامی، امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) و نایب بر حقش امام خمینی عزیز و تمامی شهدا و خانواده های سرافرازشان و با درود بر جمهوری اسلامی نهال به خون نشسته حکومت الله که ثمره زحمات و خون‌های زیادی است.
چند کلام را به عنوان وصیت این حقیر، خدمت امت اسلامی و خانواده گرامی و حزب اللهی ام تقدیم می دارم. و این نه به این معناست که چیزی بلد باشم و اصولا لیاقت توصیه به امت اسلامی برای ما وجود داشته باشد، و لیکن به عنوان یک تکلیف شرعی و یک امر مستحب مؤ کد این کار را می کنم.
پیام من همانا پیام تمامی شهدای تاریخ، نسبت به رسول اکرم و ایمه معصومین (علیهم السلام) و کلام الله و در این عصر فریادهای ابراهیم گونه امام امت است. خدایا! تو شاهدی که در طول تاریخ ما را به بردگی کشاندند، مسیر فطرت را بر رویمان بستند، انبیاء و اولیاء تو را تکه تکه کردند و سر بریدند و چه خون های پاکی که در این مسیر از طرف عشاق و محبان لقای تو ایثار شد.
اما اگر چه در این کربلاها فریادهای الله اکبر های حسینیان زمانها در گلوهای به خون نشسته شان خفه گردید، لیکن آرمان پیروزی حق بر باطل و بر جنود شیطان در قلوب مشتاق و پر کینة تداومگرانه خط سرخ الله که به رهبری روح الله و به قصد لقاء الله علیه اعداء می جنگیدند، شعله می کشد. آری، امروز روزی است که باید یا در جبهة یزید قرار گرفت یا در جبهه حسین(علیه السلام) خط بینابینی نداریم. باید هر فرد مسلمان احساس مسئولیت و تکلیف نماید، در شناختن و قرار گرفتن در خط الله. لذا جبهه های نوارانی اسلام علیه تمامی کفر جهانی که بهترین جایگاه اعلام مواضع و سنجش ایمان‌هاو بالاخره مؤثرترین وسیلة کسب رضای الهی و سازندگی است، نمایان گر مبارزات حق جویان مبارزی است که همین راه را انتخاب و طی کردند، رزمندگانی با چهره های نورانی، قامت‌های استوار و با قلوب مشتاق که ذکر الله را بر لب دارند و جامة خونین حسین بر تن...، و من هم به عنوان خسی در این میقات بزرگ که الحمدلله به آرزویم که همانا حضور در جبهه بوده، رسیده ام. امید آن دارم که کوله بار گناهان گذشته را در این بیابان‌های خشک و سوزان خوزستان مظلوم جای گذارم و فقط رضای الهی را کسب نمایم. در آخر چند کلمه به عنوان وصیت قید می‌نمایم به امید آن که مورد رضایت حق تعالی قرار گیرد. انشاء الله . ای امت اسلامی ایران که دین خود را به اسلام عزیز و قرآن مجید و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) و خمینی کبیر ادا کرده اید و با تقدیم بهترین عزیزان خود از« مما تحبون» گذشته‌اید! بدانید صاحب زمان به شما افتخار می کند. قرآن مجید از شما سرافرازست. شما با ایثار خود و با فداکاری‌های خویش، بزرگترین درسها را به جهانیان در حال و آینده داده و خواهید داد که « ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیا سیوف خذینی» بدانید که انقلاب ما مرهون تلاشهای روحانیت است و در راس آن امام عزیز و در گرو ایمان و وحدت شماست. با حفظ این استوانه های محکم انقلاب در تحکیم بیشتر حکومت الله که مایه امید تمامی مستضعفان در بند جهانی است، بکوشید شما اکنون جواب گویان به ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین زمانید. قدر این موقعیت خود را بدانید. امام عزیز را تنها نگذارید و یک آن از قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) جدا نشوید، چرا که شما فرمانده تان امام زمان، است و سرباز امام زمان آنی خسته نمی شود و در جا نمی زند به امید خدا به پیش بتازید که پیروزید.
اما خانواده گرامی و حزب اللهی ام: احتیاج به توصیه ندارید چرا که خود عامل آشنایی و عشق من به اسلام و قرآن و ولایت فقیه بودید. و صحنه های کربلای امام حسین(علیه السلام) را بیان می کردید، مگر نه این که علی اکبر حسین(علیه السلام) برای یاری دین حق بدنش تکه تکه شد و من هم از علی اکبر عزیزتر نیستم. پدر جان، استاد و مرادم! مادر جان، عزیز گرامی تر از جانم! برادر و خواهران عزیزم! بدانید که برای یاری دین حق باید از خود گذشت تا به خدا رسید. مبادا از شهادت من به خود ناراحتی راه بدهید، بلکه باید هم چنان سر افراز و صبور باشید تا اجر داشته باشید. برای من گریه نکنید، بلکه برای حسین مظلوم و یاران او، دستان جدا شده علمدار حسین، بدن چاک چاک علی اکبر، گلوی پاره پاره علی اصغر شش ماهه، و بدن تازیانه خوردة حضرت رقیه گریه کنید تا این نهضت زنده بماند. افتخار کنیدکه قربانی ناقابلی را به پیشگاه خدا هدیه کردید و امانتی را که داده بود، پس دادید. هر نفس خلاصه باید بمیرد« کل نفس ذائقه الموت»(عنکبوت/57) پس چه بهتر این مرگ، مرگی خونین و در راه خدا باشد، برای ما مردن در رختخواب ننگ است. زندگی ما که کمکی به اسلام نکرده، بگذار تا شهادت ما کمکی نماید.
به قول یکی از شهدا، مادر من زنی است که اگر سر بریدة مرا به پیش او بیاورند، آن را بر می گرداند و باید همین طور هم باشد. خلاصه از این که نتوانستم کوچکترین کاری برای جبران زحمات شما، به خصوص زحمات تو مادر جان انجام بدهم، عذر می خواهم ان شاءالله که مرا می بخشید و تمامی اشتباهات و خطاهای من را عفو می فرمایید. ان شاءالله که در سنگر انقلاب و دفاع از حکومت اسلام و ولایت فقیه پا بر جا باشید و چون پیشتر پاسدار حریم الله باشید. منصور جان! از تو می خواهم خیلی خوب به کسب علم بپردازی و بیشتر در فکر زندگی خود باشی و باید انشاءالله اسلحه زمین افتاده ام را بر داری و به جنگ تمامی ظالمان بروی و از خون شهدا پاسداری نمایی. از خواهران عزیز هم می خواهم در حفظ حجاب خود بکوشند به نمازهای یومیه و نماز جمعه اهمیت بیشتری دهید. خدا حافظ شما باشد.
اما توصیه ام به برادران اتحادیه و سایر رفقا و آشنایان این است که آنها هم به ساختن خود کوشش کنند. به خداصاحب الزمان امیدش به شما جوانان رزمنده است. مبادا وقتتان را تلف کنید. هر چه بیشتر اسلام را بشناسید و برای سایرین چون اسوه حسنه باشید، با آتش مسلسلهای به جا مانده مان جان عدو را بگیرید و فجر انقلاب را نمودار سازید. خداوند در پناه خود حفظ تان فرماید. سلام مرا به امام برسانید و همیشه امام را دعا کنید.

۰

شهید سیدمحمدحسن نژاد

 شهدای مهدیه آمل زندگی به سبک شهدا شهدا

شهید سیدمحمدحسن نژاد

شهید سیدمحمدحسن نژاد

شهدای مهدیه آمل

مشخصات شهید
نام ونام خانوادگی :سید محمد حسن نژاد
نام پدر : سید کاظم
نام مادر : بتول
نام همسر : زهرا
نام فرزندان : سید محمد مهدی
سال تولد : 1337
محل تولد (استان /شهر ) : مازندران – آمل
سال ورود به امور تربیتی : ؟؟؟
مدرک تحصیلی : فوق دیپلم
محل اشتغال : مدرسه
سایر سمت های اداری :
نحوه شهادت : ترور توسط منافقین کور دل جهاد درجبهه های حق علیه باطل 
تاریخ شهادت : 61/05/17
محل شهادت: شلمچه
محل دفن شهید: آمل
تاریخ اعزام به جبهه : 61/03/19
محل اعزام (استان /شهر) : آمل
مدت حضور در جبهه : 2 ماه

--------------------------------------------------------------

زندگی نامه شهید
بسمه تعالی
محمد حسن نژاد در خانواده ای مذهبی متولد شد . پدرش حاج کاظم حسن نژاد دربازار دارای اسم ورسمی بود و از بازاریان قدیمی به شمار می آمد. پس از تولد وگذراندن دوره طفولیت دوران ابتدایی وراهنمایی ودبیرستان را درشهر آمل سپری کرد ودراین دوران در مسیر انقلاب قرار داشت وبا انقلاب اسلامی در سال 57 به جمع انقلابیون آمل پیوست ودر پایین کشیدن وشکستن مجسمه شاه حضور داشت . بعد از آن که در گشتهای شبانه وحفاظت از محله ها درآن دورانی که حکومت مرکزی تسلط چندانی بر امور شهری نداشت با برادران انقلابی خود همکاری داشت ودر حزب جمهوری اسلامی مشغول به فعالیت شد وبه عنوان دبیر دینی درآموزش وپرورش با مدرک فوق دیپلم استخدام وبه خدمت مشغول شد .
در اوایل سال 60 با یکی از دانشجویان خط امام که برای کارهای فرهنگی به آمل منتقل شده بود به نام زهرا جهانگیر ازدواج کرد .
ایشان زندگی حضرت علی را الگوی زندگی مشترک خود قرار دادند .درواقعه جنگل آمل در بهمن سال 60 هم پای مردم غیور آمل نقش آفرینی کردند .
حضوری فعال وتأثیر گذار داشتند وبا سپاه پاسداران همکاری تنگاتنگی داشتند .
پس از آزادی خرمشهر در خرداد 61 ایشان نیز برای یاری همرزما نشان ودفاع از میهن خود به عنوان معلم بسیجی عازم جبهه های حق علیه باطل شدند و دراهواز پادگان کربلا در یگان توپخانه مستقر شدند .در عملیات رمضان در منطقه کوشک مورد اصابت ترکش خمپاره قرار می گیرند وبه بیمارستان اهواز وسپس به بیمارستان شهید بهشتی اصفهان منتقل شدند درآنجا دربستر بیماری در همان بیمارستان صاحب فرزندی شدند و نام او را مهدی گذاشتند و هفده روز بعد دیده از جهان فرو بستند وبه درجه رفیع شهادت رسیدند .
اللهم الرزقنا شفاعتهم یوم الورود
پایان

--------------------------------------------------------------
(وصیت نامه شهید) سید محمد حسن نژاد 
انالله وانا الیه راجعون
سلام ودرود بر کلیه پیامبران خدا ، سلام ودرود بر اولیاءالله وامام عصر مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف) ونائبش روح خدا ،سلام ودرو د بر شهیدان راه اسلام ودرود بر پاسداران اسلام ،پرچمداران از سلاله پاکان معصومین ، روحانیت عظیم الشأن .
ما چطور می توانیم شکر نعمت های خدارا بجا بیاوریم ، ما چطور می توانیم روسفید در پیشگاه خدا وقرآن باشیم ، غرق گناه ، اسیر هوس ،آرزو ها ی طول ودراز دنیا ،غافل از کسب توشه در دنیا خسران زده شدیم در صورتی که خدا وپیامبر وامامان حاضر بودند ، در صورتی که کتابمان قرآن بود .مابه خودمان ظلم کردیم در صورتی که اگر رشد کرده بودیم وکسب می کردیم فضائل قدسیه را، تقرب به تو می شدیم یا با صالحین وابرار همنشین می شدیم وبا شهدا می شدیم .
خدایا به ما توان عطا کن تا بر نفسمان چیره وبر عقلمان حاکم، وبا اطاعت محض از تو،قلبمان سرچشمه علم وحکمت ومعرفت تو گردد.
ودر پیشگاه امام زمان ونائب به حقش وشهداء اسلام مخصوصا شهدای انقلابمان یعنی شهید مظلوم سید محمد حسین بهشتی که در محضرش خجالت زده هستم چرا که در سر چشمه علم حیات آنچنانکه باید حق مطلب را نسبت به او ادا نکردم.
خدایا بمن توان خدمت گزاری به انقلاب اسلامی ایران عطا کن تا بتوانم گناهانم را با خدمت صادقانه وایثار گرانه پاک نمایم .
خدایا توخودت حافظ راه باش که این انقلاب حیات برای بشریت عصرمان هست ،که این انقلاب سر آغاز وراثت مستضعفین است ،که این انقلاب خشم انتقام مسلمین جهان بر علیه هرچه کفر والحاد ،شرک ونفاق است .من با این انقلاب حیات افتخار آمیز وشرافتمندانه به هیج وجه حاضر نیستم که دیگر ثانیه ای از عمرم را که با عبادت می توانم مراتب ایرانی خودم را بالا برده ودر بهترین منزلگاهها قرار گیرم مفت از دست دهم . گرچه هنوز به جبهه راه پیدا نکردم ولی خدامی داند که عاشق جبهه هستم . خدایا توان و قدرت عطا کن تا با دشمنان خدا ورسول وامامانت بجنگم ودراین راه شهادت که اوج اعتلا وتکامل مقام انسانی است برسم.
واز این زندان واز بوی گند وعفونت ملحدین ومشرکین نجات یابم تااز مرگ با هر شکلش که باشد استقبال می کنم وهیچ ترسی ندارم که مرگ یک انتقال است ، وعبور از یک پل است .از آنهائی که با من در ارتباط بوده اند می خواهم که مرا ببخشند واگر چیزی ازمن طلب دارند از همسرم یا از حزب جمهوری اسلامی آمل بگیرند الان هیج به یادم نمی آید که بدهکار کسی باشم والسلام

-------------------------------------
خاطرات
نام ونام خانوادگی گوینده خاطره : حبیب ا... حسن نژاد
من به اتفاق همسرم برای تبریک ازدواج شهید محمد حسن نژاد با خانم زهرا جهانگیر به منزلشان رفته بودیم وقتی وارد شدیم دیدیم هر دو نفرشان روی یک گلیم نشسته اند وسفره ی شام پهن است وکنسرو لوبیا سرسفره بود و مارا سر سفره دعوت کردند بعد از شام از برادر شهیدم سئوال کردم پدرمان قالی فروش دارند چرا از مغازه پدر فرشی نمی آوری جواب دادند می خواهیم درزندگی پیرو امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) باشیم – سوال کردم چرا از مرغ محلی کوپنی به ما می دهند استفاده نمی کنی پاسخ داد می خواهم به افرادی که همیشه اعتراض می کنند بدهم تا اعتراضی نکنند .
-خاطره دوم
ایشان بعد از مجروحیت دربیمارستان اصفهان بستری شدند من به ملاقات ایشان رفتم دیدم درد زیادی را تحمل می کند ایشان در منطقه ییلاقی مان آبشار را خیلی دوست داشت گفتم سید محمد انشاء الله بعد از خوب شدن به آبشار می رویم ایشان با همان درد لبخندی برلبانش نشست .
خاطره سوم
ایشان در اصفهان بستری بود همسرش که باردار بودند به ملاقاتش آمدند همانجا فرزندش به دنیا می آید و شهید حسن نژاد قبل از شهادت فرزندش را می بیند .
خاطره چهارم، دفاع در 6بهمن
در روز 6 بهمن 60 در درگیری با منافقین اسلحه را به دست گرفت وبا منافقین جنگید .

خاطرات
نام ونام خانوادگی گوینده خاطره : احسان جهانگیر
من درجبهه بودم اطلاع پیدا کردم که خواهر زهرا با سید محمد حسن نژاد ازدواج کرد یک روز جوانی آمد به من گفت شما آقای احسان جهانگیر هستید گفتم بله گفت من تازه داماد خانواده شما شدم اینجا آغاز آشنایی ما بود .
بعد گفت می خواهم خوابی که دیدم را برایتان نقل کنم گفتم : بگو
بعد گفت : نمی خواهد . اصرار کردم گفت : در خواب دیدم درعملیات شرکت می کنم و دوپایم قطع می شود وفردی بنام حسنی مرا به دوش می کشد وبر می گرداند واز خواب بیدار شدم .
ما در اهواز بودیم هوا خیلی گرم بود اینقدر گرم بود بچه های رزمنده برای حفظ از گرمای آفتاب به یک آموزشگاه در داخل کلاسها پناه برده بودند شهید سید محمد ... این کلاسها گشت تا آقای حسنی را پیدا کند که آخر هم پیدا کرد وجریان را توضیح داد آن زمان به آقای حسنی گفت من انتظارم بیش از اینهاست من آرزوی شهادت را دارم .
بعد با هم عکس گرفتیم وعملیات شروع شد وشهید سید محمد در آن عملیات مجروح شد .

خاطرات
نام ونام خانوادگی گوینده خاطره : زهرا جهانگیر
من برای عیادت همسرم شهید حسن نژاد به بیمارستان رفتم صبح بود اجازه ملاقات را داده بودند دیدم همسرم به من می گوید : امروز ساعت 5 بعدازظهر با هم به آمل می رویم من خواستم بروم فرزند را شیربدهم دکتر گفت نرو هر لحظه احتمال شهادت شوهرت وجود دارد من به آقای دکتر گفتم :
نه هنوز مانده رفتم فرزندم را شیر دادم .
راس ساعت 4 و50 دقیقه حالش به هم می خورد ودقیقاً ساعت 5 به شهادت می رسد .
خاطره دوم
وقتی همسرم شهید حسن نژاد شهید شد برادرم شهید نشده بود
درعالم خواب دیدم شهید حسن نژاد برادرم را بغل می کند و در قبر خود می برد فردا صبح ( من که درشهر آمل دبیر بودم ) سرکلاس درس رفتم به مدیر مدرسه خبر دادم هر زمانی تماس گرفتند به من خبر بده چون برادرم شهید شد .
سر کلاس درس با بچه ها صحبت می کردم و گفتم برادرم شهید شد. شما باید قدر این ایام را بدانید خوب درس بخوانید تا آخر ساعت آن روز در مدرسه خبری نشد تا اینکه به دم در خانه رسیدم دیدم برادر شهید حسن نژاد ایستاده، گفتم برادرم شهید شد؟ گفتند نه مجروح شد گفتم نه بلکه شهید شد وتماس گرفتم تا نیامدم دفن نکنید .

خاطرات
نام ونام خانوادگی گوینده خاطره : زهرا جهانگیر
(خاطره ای از شهادت برادر)
من 14 ساله بودم که درعالم رویا وخواب دیدم برادر محمد که اکنون 7 ساله است در گودال قتلگاه است وبه من می گویند برای برادرت نماز شهادت بخوان هرچه نگاه می کنم می بینم محمد است امّا قد او 60/1 می باشد . ازآن به بعد احترام خاصی برایش قائل بودم تا در زمان شهادت دقیقاً قدش 60/1 بود.
خاطره از شهید حسن نژاد
شهید حسن نژاد در بیمارستان به دلیل مجروحیت بستری بود مادرم به عنوان پرستار مواظب ایشان بود وبه مجروح دیگرجنگی را آوردند ودکتر گفت این مجروح معلول می شود ودکتر رفت مادرم دید که مجروح امام عصر(عج) را صدا زد وگفت خدایا من سرپرست خانواده برادرم هستم وتنها سرپرست خانواده ... معلولیت چه کار کنم ،کمکم کن دیدم دستش را محکم مشت کرده مادرم متوجه شد شیشه عطری افتاده آنرا برداشت واین مجروح که دکتر گفت شهید می شود وبلند شد دنبال مجروح دیگر می گردد در تمام بیمارستان گشت دربخش آی سی یو مجروح را دید ومشت را بازکرد چیزی ندید مادرم که اورا همراهی می کرد عطر را به او داد واو عطر را به بدن آن مجروح کشید وخوب شد ومجروح رزمنده به سوی میدان نبرد حرکت کرد .