مهدیه آمل

مهدیه شهرستان آمل درسال 1335 تاسیس وشروع به کار کرده است

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

بانک رسانه مهدیه آمل

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

حسینیه

معرفی کتاب مهدوی

پیوندهای تصویری

bayanbox.ir bayanbox.ir bayanbox.ir

پيوندها

شهدای شاخص

سایت علما و مراجع

گالری تصاویر

۱۱ مطلب توسط «رهرو شهدا» ثبت شده است

۰

شهید مدافع حرم حبیب الله ولایی

 بانک تصویر بخش خبری مهدیه آمل مدافعان حرم شهدا

شهید مدافع حرم حبیب الله ولایی

شهید مدافع حرم حبیب الله ولایی

شهید مدافع حرم حبیب الله ولایی

زندگینامه شهید بزرگوار:

حبیب الله سال 1348 در روستای سنگ بست آمل متولد شد. و از وقتی خود را شناخت و به سن نوجوانی رسید آرزویی داشت که برای رسیدن به آن سالها تلاش کرده بود. از 15 سالگی درسش را رها کرد و رفت تا برای خواسته اش در جبهه های نبرد، بجنگد. اما قسمت بود حالا حالا بماند و برای خدا کار کند. جنگ تحمیلی که تمام شد حبیب الله به سپاه رفت و با پوشیدن لباس سبز این نهاد مقدس شب و روز در مرزهای کشور با دشمنان کشورش جنگید. 24 ساله که شد حس کرد حالا آرزوهایش دوتا شده. او محبوبه را دوست داشت و از خدا خواسته بود قسمتشان با هم بودنشان باشد. خدا آرزوی دوم او را اول اجابت کرد و سال 72 با محبوبه رضایی ازدواج کرد. حالا حبیب الله مانده بود و یک زندگی عاشقانه و آرزوی دیرینه ای که او را همچنان سرگشته مرزهای کشور کرده بود.

جنگ سوریه که شروع شد حبیب الله ولایی به آنجا رفت تا جهادش را در سرزمین شام ادامه دهد اما مجروح شد و مجبور شد برگردد به ایران. سال 96 هم خدا حبیبش را به آرزوی اولش رساند و او شهید شد.

هیچ گاه فکر نمی کردم روزی بخواهم همسر او شوم:

خانواده من و خانواده شهید حبیب الله ولایی هر دو در یک محل زندگی می کردند. برادرانم با او دوست بودند و می شناختنش اما من روی خودش شناختی نداشتم. می دانستم خانواده مذهبی هستند و با تعدادی از اقوامشان در یک آپارتمان زندگی می کنند. چون تفاوت سنی مان هم تقریبا زیاد بود هیچ گاه فکر نمی کردم روزی بخواهم همسر او شوم.

اگر چه حبیب الله با برادرانم دوست بود اما واسطه ازدواج ما فرمانده اش بود. او 24 سالش بود و من 15 سالم. خانواده به خصوص برادرهایم مخالف ازدواج ما بودند و چون تک دختر بودم حساسیت بیشتری رویم داشتند. خصوصا یکی از برادرهایم که جانباز بود و چند سالی است به شهادت رسیده می گفت: من حبیب الله را می شناسم و می دانم چقدر آدم خوبی است اما محبوبه هنوز کوچک است و باید درس بخواند. فرمانده شهید ولایی خیلی اصرار می کرد و می گفت او مثل پسرم است و اندازه چشمانم قبولش دارم، شما هم یک دختر دارید و می خواهید حتما خوشبخت شود پس فاصله سنی اینقدر مهم نیست.

خودم خیلی نظر به خصوصی نداشتم و گذاشتم خانواده ام اول نظرشان را بدهند ام چون می دانستم آدم های مومنی هستند بدم نمی آمد. مادر بزرگ شهید ولایی را بارها در مسجد دیده بودم.

شنیده بودم حبیب الله هم در سن 15 سالگی درس را رها کرده و عازم جبهه شده بود و بعد از آن هم وارد سپاه شد. نمی توانم بگویم پیش از ازدواج دوستش داشتم اما بعد از ازدواج علاقه و دلبستگی ام بسیار زیاد شده بود.

یک جمله از کارش نمی گفت:
شهید ولایی چند سالی می شد که به نیروی قدس رفته بود و به طبع مأموریت های برون مرزی هم زیاد می رفت، مثل: لبنان و سوریه و عراق و. .. البته هیچ وقت حتی یک جمله هم درباره کارهایی که انجام می داد حرفی نمی زد. حتی در مورد اینکه کجا رفته هم گاهی خبر می داد. 6 ماه سوریه بود و چون ما دلتنگ شدیم دو هفته با بچه ها رفتیم پیشش ماندیم.


دو خواسته ای که حبیب الله از خدا خواست:
حبیب الله از نیروهای حفاظت اطلاعات بود و نیازی نبود وارد خط مقدم جنگ شود اما اینطور که بعدا برای ما گفتند او وارد میدان نبرد می شد و دلش طاقت نمی آورد عقب بماند. حتی مجروح هم شده بود راضی به برگشتن نمی شده. او عاشق شهادت بود. اوایل ازدواج یکبار مرا به امامزاده ابراهیم آمل برد و آنجا گفت که دو خواسته از خدا داشته، یکی ازدواج با من بوده که رسیده یکی هم شهادت که خدا هنوز روزی اش نکرده است.

روزهای آخر...
حال شهید ولایی اینقدر وخیم شده بود که چند ماه در بیمارستان بستری شد. من هر روز از صبح تا ظهر می رفتم بیمارستان، ظهر می آمدم غذای بچه ها را آماده می کردم و دوباره می رفتم تا شب. روزهای سختی بود. مریض هایی شبیه او معمولا خودشان به کما می روند اما حبیب الله مغزش خوب کار می کرد و به هوش بود برای همین برای اینکه بتواند راحت نفس بکشد مجبور بودند او را بی هوش کنند تا دستگاهی که در ریه اش می گذرانند اذیتش نکند. وقتی من می رسیدم بیمارستان دکتر بی هوشی دارویش را کم می کرد تا کمی به هوش باشد بعد به او اطلاع می داد که همسرتان آمده شما را ببیند. می رفتم کنارش و دستش را می گرفتم و با او صحبت می کردم... یادآوری خاطرات آن روزها برایم سخت است. لب های شهید ولایی را با کمی آب زمزم و تربت کربلا نم می زدم تا شاید تسکینی بر دردهایش شود.

سامانه قرائت صلوات وفاتحه برای شهید مدافع حرم حبیب الله ولایی

۰

شهید مدافع حرم سردار روح الله سلطانی

 بانک تصویر بخش خبری مهدیه آمل مدافعان حرم شهدا

شهید مدافع حرم سردار روح الله سلطانی

شهید مدافع حرم روح الله سلطانی

شهید مدافع حرم روح الله سلطانی

زندگی نامه شهید :

آخرای شهریور ۱۳۵۹ باشروع جنگ تحمیلی به دنیا اومدم
زمان تولدم برام شمع روشن کرده بودند، نه اینکه جشن گرفته باشن، نه!
اوضاع اون روزها خیلی پر استرس بودو برق ها قطع!
پرستارها مجبورشدن شمع روشن کنند مادر بزرگم علاقه زیادی به امام خمینی ره داشت
پیروزی انقلاب اسلامی،این مرد بزرگ رو به یک اسطوره و الگو تبدیل کرده بود
اسم منم به همین دلیل شد روح الله
ازکودکی،سنگینی این اسمو حس میکردم بازی های کودکانه
شیطنت های گاه و بیگاه ما برای پدربزرگم لذت بخش بود

برای ما هم که توی خونه شون لحظات مون رو سپری میکردیم لذتی وصف نشدنی داشت

پدرم برقکار ساده ای بود
مجبوربودیم مدتی اونجا زندگی کنیم کمی وروجک اما درس خون و منظم بودم
و جزو شاگردان ممتاز وزرنگ مدرسه!
یه رسم خوبی بزرگان محل داشتن
اسامی بچه های ممتاز رو از بلندگو مسجد اعلام می کردند
اگر بدونین چه لذتی داشت پدرم خدابیامرز فردی مذهبی و دلسوز بود
صدای دعا و نماز نیمه های شبش هنوز تو ذهنم هست
صدای زیبای قرآن خوندنش قبل خوابیدن ما

مادرم هم انقدر معتقد بود که هربار برای شیردادن من، وضو می گرفت... سال ۷۵ بخاطر ادامه تحصیل به شهر آمل اومدیم.
سالها بعد نزدیک دیپلم، به دختردایی مریم علاقمند شدم و با مشورت مادربزرگم رفتیم خواستگاری

همه موافق بودند به جز عروس خانم!
خلاصه نشد که ما داماد بشیم خدا کمک کرد و آرزوم برآورده شد

دانشجوی دانشگاه پاسداری امام حسین ع شدم
تا اونجایی که میتونستم درس خون و منظم بودم
تقریبا سال بعد دانشجویان برتر رو عازم مکه کردند و اسم منم افتاد اللهم لک لبیک...
چه عاشقانه زیبایی با خدا در طواف کعبه داشتم..
برای شهادتم دعا کردم
برای سلامتی رهبرم و همه مسلمانان
برای خانواده و مهم تر از همه انتخاب همسری خوب, بهتر بگم؛ رضایت مریم!
دعا کردم... وقتی برگشتم بااستقبال زیادی روبه رو شدم

مادرم برای ولیمه کل فامیلو دعوت کرده بود و همه به صورت دو ستون تو کوچه منتظر من بودن
تودل جمعیت مریم خانمو دیدم
خشکم زد برای چندلحظه!
دستمو کشیدن وحرکت کردم اصرار من برای خواستگاری مجددا شروع شد
خداروشکر این بار جواب بله رو گرفتم وصیغه محرمیتی خوندیم وانگشتر زدیم
قبل ازدواج هم ساعتها باهم صحبت کردیم
ایشون از انتظاراتش گفت و من هم قول دادم خوشبختش کنم ۸۱/۷/۱۸ عقد کردیم

همراه همیشگی من دیگه پذیرفته بود به کسی بله گفته که عاشق رهبرشه و حتی حاضره برای دین و مردمش در سخت ترین
مأموریت ها شرکت کنه
و شهید بشه
میدونست میخوام به وزن اسمم دربیام خانمم خواهرزاده شهیدان:
علی اکبر، نورالله، عزیزالله امین تبار بود

بعد ازدواج بهم گفت، یکی از دلایل رضایتش،اعتقاد به شهادت بود
میخواست تکیه گاه زندگی اش یک پاسدار باشه دوسال بعد از ازدواجمان
پسر اولمون به دنیا آمد
از آنجایی که من ارادت خاصی به
حضرت علی اکبر ع داشتم
دوست داشتم که نام علی اکبر
رو براش بگیریم ولی به خاطر نذری که کردیم ، اسمش رو ابوالفضل گذاشتیم در زمان بارداری یا نگهداری بچه ها، همیشه همسرم روکمک می کردم
و وقت هایی که
بچه ها تب می کردن
تا صبح بیدار می موندم و
با دستمال خیس پاشویه شون می کردم. فیلمی از سید جلال داشتم و بارها اونو می دیدم و گریه می کردم
وقتی بابچه هام نماز میخوندم
بعد نماز رو به بچه ها می کردم
و می گفتم :
اولین دعاهایتان شهادت من باشد. دیدار با جانبازان
از کارهای مهم و اساسی من بود

شهدا با شهادتشون از این دنیا میرن
ولی جانبازان با مجروحیتشون تازه باید زجرهای جدیدو تحمل کنن
دردهای جسمی
ودردهای فرهنگی جامعه که اونهارو از پا درمیارن به سربازان گردانهای پیاده
بسیجیان در گردان های امام حسین(ع) آموزش های نظامی می دادم
در کار جدی بودم و بعد آموزش با بچه ها میگفتیم و می خندیدیم
اعتقاد داشتم
اخلاق در هرکاری حرف اول است ارادت خاصی به سردار رستمیان فرمانده لشکر ۲۵کربلا
داشتم
یک شب قرار شد
جلسه ای کاری در منزل ما داشته باشیم
قبل حضورشون بچه هامو آموزش دادم وقتی ایشون اومدن احترام نظامی بذارن
شب قشنگی شد وکلی خندیدیم بچه ها!!
من از یک بسیجی ساده شروع کردم و نهایتا معاون عملیات لشکر ۲۵کربلا شدم
هیچ وقت به دنبال جایگاه سازمانی نبودم
پس پاسداری رو
سربازی رهبری ببینید
که اگر پشتیبان ولی فقیه باشین
دشمن غلطی نمیکنه! من و محمود رادمهر
از طرف استان مازندران برای دوره رشد و ارتقای سازمانی یا به عبارتی دوره آموزش فرماندهی معرفی شدیم به تهران
دوران خوبی بود
دعا میکردم این دوره ها زمینه خدمت منو به اسلام بیشتر کنه مأموریتی در آذربایجان غربی، پیرانشهر،ارتفاعات مرزی حاج ابراهیم داشتیم

پس از مبارزه با گروهک تروریستی پژاک و موفقیت از انجام عملیات در دفاع از حریم کشور و مردمم
به بالاترین درجه انسانیت رسیدم

ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻳﻚ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻬﻴﺪ
چند سال پیش، پسرم برای ماموریتی به یکی از استان های شمالی رفته بود.
بعد ها فهمیدیم که افتخار حفاظت از مقام معظم رهبری را بر عهده داشت.
همان روز، گویا سر سفره ناهار، ایشان نزدیک آقا نشسته بودند. معظم له، نگاهی توام با مهربانی به روح الله می اندازند و می فرمایند:ماشا الله چه قد رعنایی داری. اهل کجایی؟
روح الله گفت بچه آمل هستم.
بعد حضرت آقا دستی به سر روح الله کشیدند و گفتند: «پس شما دانه بلند مازندران هستی!»
همه ی جمع خندیدند.
این خاطره شیرین ترین خاطره عمر روح الله شده بود. پسرم حقش شهادت بود. به اشرار و ضد انقلاب هم می‌گویم سربازان سید علی خامنه‌ای پیروزند.
اما تنها یک آرزو دارم و آن این است که هرچه زودتر به محضر آقا و مولایم امام خامنه ای برسم و از نزدیک ادای احترام کنم.

سامانه قرائت صلوات وفاتحه برای شهید مدافع حرم سردار روح الله سلطانی

۰

عشق بی تکراری عزت بی پایان

 بانک صوت بخش خبری مهدیه آمل مناسبتهای مذهبی شهادت امام حسین(ع) ماه محرم بانک مداحی حسینیه مجازی مهدیه شهرستان آمل نوای دیجیتال محمدحسین پویانفر

عشق بی تکراری عزت بی پایان

عشق بی ‌تکراری عزت بی پایان

در رثای حضرت امام حسین(ع)

حسینیه مجازی مهدیه شهرستان آمل

با صدای محمد حسین پویانفر

محرم 1400

پخش آنلاین

محمد حسین پویانفر

عشق بی ‌تکراری عزت بی پایان از قدیمم با تو یا قدیم الاحسان سلام ای تشنه ی فرات سلام ای چشمه ی حیات سلام ای کشتی نجات شده نام تو بر سینه ام یا لیتنا کعنا معک آه از آخر الزمان آقا کمک

۰

شهید مدافع حرم هادی جعفری

 بانک تصویر بخش خبری مهدیه آمل مدافعان حرم شهدا

شهید مدافع حرم هادی جعفری

شهید مدافع حرم هادی جعفری

شهید مدافع حرم هادی جعفری

زندگی نامه شهید:

درسومین روزازبهار65دریکی ازروستاهای بخش دابودشت آمل به نام رئیس آباددیده به جهان گشودودرسومین روزازبهار94درسن29سالگی درعراق به فیض شهادت رسید
دوران ابتدایی وراهنمایی رادرهمان روستاوروستای کلیکسرکه نزدیک همان روستااست گذراندوبرای گذراندن مقطع دبیرستان به هنرستان چهل شهیدآمل رفت دررشته جوشکاری به تحصیل پرداخت.بعدازآن به شهرشیرازرفت ودردانشگاه شهیدباهنرشیرازبه تحصیل درمقطع کاردانی دررشته جوشکاری پرداخت وبهدازاتمام مقطع کاردانی بعدازدوسال وقفه درمقطع کارشناسی دردانشگاه بلدالامین کرمان قبول شدوبه کرمان رفت وبعدازاتمام درس به دنبال کاررفت که درسال91همزمان باورودبه قرارگاه خاتم الانبیا تهران درمقطع کارشناسی ارشدمهندسی موادگرایش جوشکاری دردانشگاه علوم وتحقیقات تهران قبول شدولی به علت مشغله ی کاری ترم اول رامرخصی گرفت
وبرای ترم بهمن علی رغم سختی کاربه تحصیل پرداخت وهمزمان به کاربه درس ودانشگاه پرداخت.ودرکارخودبسیارکوشابودبه طوری که درمدت اندکی که ازخدمتش گذشته بودموفق به طراحی نوعی سلاح شد.
خانواده ایشان نیزازخانواده های متدین ومذهبی هستندپدربزرگوارشان ازسرهنگ های بازنشسته ی سپاه هستندومادرایشان نیزسیده ای ازنسل رسول خداهستند.شهیدبزرگواررابطه ی بسیارخوبی باخانواده ی خودش داشتند ودرکارهای خانه به مادرشان کمک میکردندودرکارباغ وکشاورزی به پدرشان یاری میرساندندوهمچنین برای تنهابرادرشان حامی خوبی بودند.
این شهیددرسال1389بعدازاسراربسیارخانواده مبنی برازدواج وتشکیل خانواده بادختریکی ازهمکاران پدرخودعقدکردندودراسفند1392ازدواج کردندوزندگی مشترک خودرادرشهرتهران آغازکردند.رابطه ی شهیدباهمسرشان بسیارخوب بودودرخانه درهمه ی کارهابه همسرشان کمک میکردندومشوق خوبی برایرهمسرخوددرتحصیل بودند.
ازخصوصیات این شهید:
بسیاردلسوز،مهربان،راستگو،قلب پاکی داشتند.ایشان ازوقتی که وارداین شغل شدندهمیشه ازشهیدشدن خودمیگفتندوچون روستای ایشان شهیدنداشت همیشه میگفتندکه من شهیدرئیس آبادهستم.
بسیارشوخ ومردمی بودندبطوری که وقتی درجمعی بودند همه ازحضورشان لذت میبردند.

خاطره ای از شهید مهندس هادی جعفری اززبان همسرش
یادش بخیرشهریوربوددرست یکسال پیش.....
برای اولین باربه ماموریت خارج ازکشورمیرفت وهمین طوراولین باربودمیخواست سوارهواپیمابشه.....خوب طبیعی بودکمی استرس داشت....
یادش بخیرمیگفت اونجاجنگه نمیترسم من فقط ازهواپیما میترسم به این هواپیماهااعتبارنیست.....ازشانس خوبش شرایط هواپیمایی که قراربودباهاش پروازکنن خیلی خطرناک بود.....
درست وقتی دوشهرعراق آزادشداونجابودوتواون عملیات بودن.....
میگفت یه شب برای یه کاری بایدمیرفتن جایی واینکه اونجابه نام مهندسای فاروق میشناختنشون یه سری پیش مرگ داشتن که ازعراقیابودن اوناجلورفتن وقراربودکه ماپشت سرشون حرکت کنیم وسط راه یکدفعه یکی ازبچه هاگفت بچه هاماکه اسلحه نداریم حداقل یه اسلحه داشته باشیم وقتی داعشیاماروگرفتن خودمون روبکشیم(مثل اینکه پرسیده بودن خودکشی به حساب نمیومد)چون میگن اگه دست داعش بیوفتین به طرزفجیهی اذیت میکنه.....خلاصه دوباره برمیگردن که اسلحه بردارن که برگردن یکدفعه عراقی هامحاصره اشون میکنن میگن برین برین....
معلوم میشه که داعشیابراشون کمین گذاشته بودن وپیش مرگاشون روزده بودن واگه اسلحه بهونه نمیشدوبرنمیگشتن اوناروهم میزدن....
آقاهادی میگفت اونجابودروبه آسمون روی زمین درازکشیدم ونزدیک20دقیقه توفکربودکه اگه خدابخواد بمیرم توشهرخودم توروستای خودمم باشم میمیرم واگه خدابخواد زنده بمونم یه اسلحه باعث میشه که زنده بمونم.....
هرکسی قسمتی داره وچه خوب که قسمت همه ی ماهابه این زیبایی نوشته بشه....

سامانه قرائت صلوات وفاتحه برای شهید مدافع حرم سردار هادی جعفری

۰

ای آرامش من/محمد حسین پویانفر

 بانک صوت بخش خبری مهدیه آمل مناسبتهای مذهبی شهادت امام حسین(ع) ماه محرم بانک مداحی حسینیه مجازی مهدیه شهرستان آمل نوای دیجیتال محمدحسین پویانفر

ای آرامش من/محمد حسین پویانفر

ای آرامش من/محمد حسین پویانفر

ای آرامش من ‌ای خواهش من جونم به فدات
ای عالی درجات ای آب حیات کشتی نجات
داراییمه چشم بارونی تو که حال منو میدونی
چی میشه یه شب جمعه منو حرمت برسونی

در رثای حضرت امام حسین(ع)

حسینیه مجازی مهدیه شهرستان آمل

با صدای محمد حسین پویانفر

محرم 1400

محمد حسین پویانفر

ای آرامش من ‌ای خواهش من جونم به فدات
ای عالی درجات ای آب حیات کشتی نجات
داراییمه چشم بارونی تو که حال منو میدونی
چی میشه یه شب جمعه منو حرمت برسونی

۰

شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده

 بانک تصویر بخش خبری مهدیه آمل مدافعان حرم شهدا

شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده

شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده

شهید مدافع حرم رضا حلجی زاده

زندگینامه شهید:

شهید مدافع حرم رضا حاجی‌زاده اهل آمل از شهدای لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا به همراه ۱۲ تن دیگر از یارانش در روز ۱۷ اردیبهشت‌ماه سال ۹۵ در خان‌طومان سوریه به شهادت رسید که پیکرش در معرکه نبرد جا ماند.

از این شهید بزرگوار دو فرزند یه یادگار مانده است.

وصیت نامه :


«و اما خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی» آیات ۴۰ و ۴۱ سوره مبارکه النازعات
«و اما آن کس که از مقام و مرتبه پروردگارش ترسیده و خود را از هوا و هوس بازداشته است، به یقین بهشت جایگاه اوست.»

با سلام و صلوات به محضر منجی عالم بشریت حضرت صاحب‌الزمان (عج) و نائب بر حقش امام خامنه‌ای و شهدای اسلام و ایران، به خصوص شهدای مدافع حرم.
این‌جانب رضا حاجی‌زاده فرزند رجبعلی در صحت و سلامت کامل عقلی وصیت‌نامه خود را می‌نویسم، من نمی‌خواهم که عمرم بی‌ثمر باشد و مرگم یک مرگ عادی، مرگی می‌خواهم که در راه اسلام و ایران اسلامی باشد.
من به خاطر منطق خویش برای دفاع از اسلام و حریم اهل‌بیت (ع) وارد جنگ با دشمنان اسلام شدم و با عشق و علاقه و رضایت کامل جان خویش را فدای این راه می‌نمایم و می‌روم تا انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم.
من از مردم ایران می‌خواهم تفرقه‌اندازی نکنید، با هم متحد باشید، دین اسلام را سربلند نگه‌دارید، به دوستان و آشنایان توصیه می‌کنم نماز اول وقت و با حضور قلب بخوانید.
پدر و مادر را گرامی و محترم بدارید، از طهارت و معصومیت خود شدیداً حراست و پاسداری کنید، پیوند به ائمه اطهار (ع) و به‌خصوص امام هشتم را مستحکم کنید و خدای متعال و مهربان را در همه حال به یاد داشته باشید.

خدمت پدر و مادر عزیز و گرامی!
موفقیت من در مراحل گوناگون زندگی مرهون زحمات و دعای خیرتان بوده است، امیدوارم کوتاهی و قصورم را در رسیدگی به اوضاع و احوالتان بخشنده باشید و حلالم کنید و این را بدانید تا آنجا که در توان داشتم در حد بضاعتم تلاش کردم تا رضایت شما را در زندگی خود داشته باشم.

هر پدر و مادری عاقبت به خیری فرزندشان را خواهانند و این را بدانید که بنده عاقبت به خیر شدم و این عاقبت به خیری را مدیون زحمات دیروز شما هستم.

داداش جان!
در نبود من پدر و مادر را فراموش نکن و همواره تابع بی‌چون و چرای ولایت باش، دشمن همواره از دینداری و ولایت‌پذیری تو هراس دارد، پس کاری کن که دشمن همواره از تو و امثال تو بترسد.

همسر مهربان و صبورم!
می‌دانم که بعد از رفتن من تمام سختی‌های این زندگی بر دوش توست، من برای شهادت نمی‌روم، من جوانی و زندگی با شما را دوست دارم و می‌خواهم با شما باشم، ولی این تکلیف ماست که از حریم اسلام و اهل‌بیت (ع) دفاع کنیم و راضی هستیم به رضای خدا ولی این ‌بار سنگین بر دوش توست و از تو می‌خواهم صبر زینب‌گونه پیشه کنی و در برابر تمام سختی‌ها و مشکلات یاد خدا را فراموش نکنی و در تمام مراحل از خدا کمک بگیری.
از تو می‌خواهم که فرزندانم را طوری تربیت کنی که در مسیر اسلام و ولایت ادامه‌دهنده را شهدا باشند و بابت تمام کمبودها و نبودهایم از تو می‌خواهم حلالم کنی.

فاطمه‌حلما جان!
دِتِر (دختر) بابا، دوستت دارم، دوستت دارم، بدان که بابا رفته است که تا تو و امثال تو در امنیت و آرامش در خاک خود قدم بگذارید و بدان که ناموس شیعه در واقع ناموس خودمان است، تکلیف ما این است که از ناموس شیعه دفاع کنیم و جان خود را در این راه بدهیم و از تو می‌خواهم که در سنگر خود که همان چادر توست، بمانی و بایستی و مقابله کنی تا پرچم اسلام و تشیع همیشه پیروز و سرافراز بماند.

محمدطه جان!
مرد خانه بابا، تو دیگر ستون خانه‌ای، از تو می‌خواهم که دینت را حفظ کنی و در خط ولایت‌فقیه باشی و گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشی، دعا می‌کنم که در رکاب امام زمان (عج) ادامه‌دهنده راه شهدا باشی و در زندگی‌ات طوری باشی که موضع اسلام و مسلمین به خطر نیفتد.

از همه دوستان و آشنایان و همکارانم می‌خواهم که مرا حلال کنند و قصورم را ببخشند و اگر دینی از کسی بر گردنم مانده است، برای تسویه به خانواده‌ام مراجعه نمایند که خداوند می‌فرمایند هر گناهی از شما بخشیده می‌شود، غیر از حق‌الناس.

و من الله التوفیق
رضا حاجی زاده
۳۰/۱/۱۳۹۵

سامانه قرائت صلوات وفاتحه برای شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده

۰

شهید مدافع حرم سردار اسماعیل حیدری

 بانک تصویر بخش خبری مهدیه آمل مدافعان حرم شهدا

شهید مدافع حرم سردار اسماعیل حیدری

شهید مدافع حرم سردار اسماعیل حیدری

شهید اسماعیل حیدری

استان :مازندران

شهرستان: آمل
وضعیت تاهل:متاهل
دین :اسلام مذهب:شیعه
نوع عضویت:سپاه -کادر
تحصیلات: فوق لیسانس
رشته تحصیلی:استراتژیک
نام پدر:علی نقی
نام مادر:صنمبر
تاریخ شهادت:1392/5/28
محل شهادت:حلب سوریه

سردار شهید حاج اسماعیل حیدری در دوم اسفند ماه 1347 در شهر آمل دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در دبستان فرسیو آمل سپری نمود. با شروع جنگ تحمیلی و با وجود سن کم به جبهه های جنگ شتافت و در طول 15 ماه سابقه حضور در جبهه از نواحی مختلفی مجروح شد.
با توجه به اینکه در زمان جنگ از ادامه تحصیل بازمانده بود بعد از اتمام جنگ و با تلاش فراوان دوره دبیرستان را به پایان رساند و در کنکور سال 1373 در رشته علوم اجتماعی دانشگاه گیلان قبول شد. مدرک کارشناسی خود را در سال 1377 از دانشگاه گیلان و در ادامه مدرک کارشناسی ارشد خود را در سال 1384 و در رشته اطلاعات استراتژیک از دانشگاه امام حسین(ع) دریافت نمود. عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد ایشان با توجه به دغدغه ایجاد اتحاد اسلامی در برابر استکبار جهانی "بررسی امکان شکل گیری پیمان نظامی بین کشورهای اسلامی خاورمیانه" می باشد.
ایشان در سال 1366 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و با وجود علاقه و استعداد فراوان در یادگیری و قدرت بالا در آموزش، به کسوت مربیگری دروس نظامی درآمد که تا پایان عمر در همین زمینه فعالیت نمود.
در سال 1391 و بعد از آغاز جنگ ناجوانمردانه علیه مردم مظلوم سوریه برای کمک به آنها به صورت داوطلبانه به سوریه عزیمت نمود و با توجه به تجربه بالای نظامی به آموزش و مشاوره نیروهای مردمی سوری اقدام کرد.
فعالیت ها و تلاش های این بزرگ مرد در تاریخ 28 مردادماه 1392 به ثمر نشست و در منطقه حلب سوریه شهد شیرین شهادت را نوشید و بعد از سالها دوری درنهایت به دوستان شهیدش پیوست.

سامانه قرائت صلوات وفاتحه برای شهید مدافع حرم سردار اسماعیل حیدری

۰

شهید مدافع حرم حجت الاسلام محمد مهدی مالامیری

 بانک تصویر بخش خبری مهدیه آمل مدافعان حرم شهدا

شهید مدافع حرم حجت الاسلام محمد مهدی مالامیری

شهید مدافع حرم حجت الاسلام محمد مهدی مالامیری

شهید حجت الاسلام محمدمهدی مالامیری

زندگینامه روحانی مدافع حرم شهید محمدمهدی مالامیری:

سرانجام آرزوی وی برای جنگ با اسرائیل به واقعیت تبدیل شد و به عنوان یک بسیجی رزمی- تبلیغی وارد سوریه شد و در برابر گروه های تکفیری که از طریق رژیم صهیونیستی آموزش و تجهیز می شدند، قرار گرفت.

به گزارش پایگاه خبری ثامن،شهید والامقام، محمد مهدی مالامیری کجوری در 26 خرداد سال 1364 در شهر مقدس قم در خانواده ای مذهبی، علمی و روحانی چشم به جهان گشود، در دروس ابتدایی و راهنمایی همیشه شاگرد ممتاز بود و پس از گرفتن سیکل وارد حوزه علمیه قم شد و دروس مقدمات و سطح که در ده سال خوانده می شود را هشت ساله به پایان رساند.

پایان نامه سطح سه(کارشناسی ارشد) را به زبان عربی نوشت و با نمره 18 دفاع کرد به طوری که اکنون موضوع پایان نامه سطح 4 (دکتری) نیز از طرف حوزه تایید شده است.

همراه با درس خارج، سطوح عالی حوزه را تدریس می کرد و کفایه الاصول که آخرین و سخت ترین کتاب اصولی حوزه است را در مؤسسه جوادالائمه علیه السلام نزدیک حرم مطهر کریمه اهل بیت(ع) و حلقات الاصول شهید صدر را در جامعه المصطفی العالمیه (طلاب خارجی) تدریس می کرد و بعد از ظهر روزهای چهارشنبه و صبح پنج شنبه در حوزه علمیه کاشان به تدریس رجال و درایه می پرداخت.با اینکه استاد سطوح عالی حوزه بود هیچ گاه در او تکبر و فخر فروشی دیده نشد به طوری که در طول دو سال تدریس کفایه پدر و برادران او که همگی طلبه هستند و در قم زندگی می کنند از تدریس او اطلاع نداشتند تا اینکه به صورت تصادفی اسم او را در لیست مدرسین حوزه علمیه دیدند.

سید حسن مبارز یکی از شاگردان خارجی وی که در جامعه المصطفی تحصیل می کند درشعری که برای استاد شهیدش محمدمهدی مالامیری سروده است، به این نکته اشاره نموده است.

همواره مهر بودی و آبان نداشتی دریای بی کرانه که پایان نداشتی

ای چهار فصل زندگی ات، عاشقانه سبز گل بودی و بهار، بیابان نداشتی

ای از جهان رها و گرفتار درد عشق جز وصل دوست چاره و درمان نداشتی

امروز صبح به من گفت زندگی کاری به کار عالم امکان نداشتی

با ما بگو حقیقت پنهان خویش را آری «خودی» همیشه نمایان نداشتی

درلحظه های عاشقی ات، نیمه های شب آیا تو از بهشت فراخوان نداشتی؟

آن قدر پاک و صادق بود که پیش از آن که طلبه شود، طبق حدیث قدسی همیشه با وضو بود، مادرش که از سادات جلیله حسینی است، همیشه می گفت: محمد مهدی آن قدر خوب است که آخر شهید می شود.

شهید خود نیز عاشق جهاد و شهادت بود و پیش از ازدواج، برای جنگ با اسرائیل عازم لبنان شده بود ، ولی در نیمه راه مجبور به بازگشت شد.

پس از فتنه شیطان بزرگ، آمریکا که باعث درگیری بین مسلمانان شد، می گفت: داعش سر کودکان را می برد و پدارنشان را با اره قطعه قطعه می کند، چگونه بنشینم و نظاره گر این جنایات باشم در حالی که فرزندان خودم در امنیت کامل در کنارم بازی می کنند؟

سرانجام آرزوی وی برای جنگ با اسرائیل به واقعیت تبدیل شد و به عنوان یک بسیجی رزمی- تبلیغی وارد سوریه شد وبه جهاد پرداخت و در حالی که دست نشاندگان آمریکا را مورد هجوم قرار داده بود، در منطقه بُصْرَی الحریر در استان درعای سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

بابای مهربان بُشری و فاطمه (۵ و ۲ ساله) تاب شنیدن ناله‌های جان‌سوز کودکان سوریه و عراق را نداشت و طعم خوش آرامش و لذت‌های زندگی به ذائقه بهشتی‌اش را تلخ می‌نمود. از همین رو سفرهای تبلیغی آخرش را به مناطق مرزی و سنی‌نشین رفت تا با نشر افکار التقاطی وهابیت و داعش مبارزه کند؛ اما غیرت و شجاعت عالمانه‌اش، وجدان بیدارش را به آن سوی مرزها کشاند. وی در دوره‌های فشرده آموزش نظامی را بدون اطلاع خانواده گذراند و با وجود شرایط مساعد کاری، تدریس و تحقیق را رها کرد تا به قول خودش به (حاصل آموخته‌هایش) برسد.
روز اعزام نزدیک بود و هرلحظه نشاط و نورانیت، سیمای آرام محمدمهدی را دل‌نشین‌تر می‌کرد. او علت رفتنش را به مادر ولایت‌مدارش این‌گونه گفته بود:
نمی‌توانم در کنار همسر و فرزندانم باشم در حالی که در مقابل چشم کودکان سوریه و عراق، والدینشان سربریده می‌شوند؛ آموخته‌های من از اسلام و تحصیل دروس حوزوی چنین اجازه‌ای به من نمی‌دهد.
دانش‌آموخته مکتب فاطمی به نیابت از رهبر فرزانه و مجاهد انقلاب، برای دفاع از حریم پاک اهل‌بیت (ع) راهی جبهه‌های نبرد علیه گروه‌های تکفیری آمریکایی شد.
وی سرانجام در شامگاه دوشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۴، مصادف با اول ماه رجب میلاد امام محمدباقر (ع) همراه با دیگر مجاهدان تیپ فاطمیون با شعار (کلنا عباسک یا زینب) در منطقه بصری الحریر استان درعای سوریه به آرزوی دیرینه‌اش رسید و جامه فاخر شهادت را بر تن کرد.

سامانه قرائت صلوات وفاتحه برای شهید مدافع حرم حجت السلام محمد مهدی مالامیری

۱

شهید مدافع حرم مصطفی زال نژاد

 بانک تصویر بخش خبری مهدیه آمل مدافعان حرم شهدا

شهید مدافع حرم مصطفی زال نژاد

شهید مدافع حرم مصطفی زال نژاد

شهید مدافع حرم مصطفی زال نژاد

    استان:مازندران                                                                  وضعیت تاهل: متاهل

    شهرستان:آمل                                                                   دین:اسلام مذهب: شیعه

    تاریخ تولد:1360                                                                   نوع عضویت:سپاه کادر

    تاریخ شهادت:1395/11/26                                                       نام پدر:محمد

     محل شهادت: سوریه استان درعا                                             نام مادر: صدیقه

زندگی نامه شهید:

خبر شهادتش را در بیست‌وششم بهمن‌ماه در یک روز سرد زمستانی شنیدیم و آوای نوای مداحی" از شام بلا، شهید آوردند، با شور و نوا، شهید آوردند، سوی شهر ما، شهیدی آوردند" را بر لب‌های مردم دیار علویان و شهر دارالمومنین آورد.
حال و هوای دیگری برای مردم آمل آورد تا از پنجمین شهید مدافع حرم‌الله این شهرستان استقبال پرشوری به عمل آورند.
می‌گفتند طولانی‌ترین مدافعی بود که سال‌های سال در سوریه حضور بهم رساند زیرا خود نخواسته بود کسی از حضورش آگاهی داشته باشند حتی بر فعال بودنش کسی آگاهی نداشت تا زمانی که خبر شهادتش به گوش مردم آمل رسید و فهمیدند که فعالیت مفیدی در قرارگاه مخابراتی سوریه داشت.
زهرا خانم 9 ساله‌اش و محمدطاهای 3 ساله‌اش را گذاشت تا به فریادهای کودکان سوریه پاسخ دهد و مظلومیت آنها را با مبارزه‌اش علیه داعش و تکفیری‌ها به گوش جهانیان برساند.

با راهی شدن به سمت منزل‌شان در بلوار آزادگان، کوچه برزگر ما را به این فکر انداخت که این شهدا چه خانواده‌هایی دارند که برای حفظ اسلام و نظام عزیزترینشان را تقدیم می‌کنند.
منزل حاج محمد زال‌نژاد می‌رویم خود از دوستداران اهل بیت و سفیر واقعه کربلا حضرت زینب(س) حاضر می‌شویم تا پای دردودل‌های مادر مهربان و صبورش حاجیه خانم صدیقه نیاکانی بنشینیم تا از نحوه رشد و نمو فرزند ارشدش بگویند که چطور این شهید بزرگوار با داشتن دانشی در رشته مهندسی الکترونیک و استعداد بی‌نظیرش در عرصه مخابراتی، راه شهادت را در کنار همسر و دو فرزندش و دفاع از خاک میهن ترجیح داد.

خانواده‌ای که در کنارشان قرار گرفتن دو فرزندی را می‌بینیم که با هر مصاحبه‌ از همسر شهید خدیجه خانم صفرپور، محمدطاهای سه ساله‌اش در آغوشش قرار می‌گرفت تا نوازش‌های پدرانه از سوی مادرش پر شود و زهرا 9 ساله‌اش با چادر مشکی‌اش به هم‌سن و سالان خود راه الگوی حجاب فاطمه زهرا (س) بیاموزد و همسر شهید نیز رسالت زینبی را بر جای آورد.
مادری که چشم بر عکس دارد، پدری که همچنان خود را رزمنده ولایت فقیه و امام راحل(ع) می‌داند تا از شهیدشان بگویند:
مادر شهید؛ آقا مصطفی در روز 22 آبان‌ماه سال 1361 به دنیا آمد که همزمان با روز تولدش آوردن سیزده شهید به شهرستان آمل بوده است.
آمادگی را در مهدکودک سعدی، دوران ابتدایی را در مدرسه آیت‌الله فرسیو، راهنمایی نیز نبوت و دبیرستان هنرستان شهید زال‌نژاد سپری کردند، دوران دانشجویی هم در دانشکده فنی ساری در رشته مهندسی الکترونیک گذراند، پس از فارغ‌التحصیلی در دانشکده در سال 83 برای دوران خدمت سربازی جذب سپاه پاسداران شد و از همان دوران بدلیل علاقمندی به سپاه و خدمت به نظام در سپاه قدس تهران ماندگار شد.

پس از ازدواج در سال 85 در همان سپاه قدس تهران ماندند تا اینکه در سال 89 منتقل به ورامین شده و سپس به آمل آمدند.

تسنیم: حاج‌آقا دوران کودکی آقا مصطفی چگونه بود؟

پدر شهید:هر چه از مصطفی بگویم کم گفتم، از همان دوران کودکی حرف گوش کن بود اگر چه همه بچه‌ها در دوران کودکی شلوغی دارند آقا مصطفی در کنار شلوغی بسیار حرف گوش کن بود. توی هیئت کمک حالم بود از همان سال 77 عضو هیات شد و مداح خوان هیئت مذهبی آل طاها شد؛ از بچگی بسیار پرتلاش و فعال بود و با تنبلی زیاد سرخوشی نداشت و در فامیل به عنوان فردی زرنگ و فعال معروف بود به گونه‌ای که در ییلاق اندوار علاوه بر کمک دست بودن مادربزرگش، همه به کمک وی حساب می‌بردند.

۰

شهیدمدافع حرم مهدی قره محمدی

 بخش خبری مهدیه آمل مدافعان حرم شهدا

شهیدمدافع حرم مهدی قره محمدی

شهیدمدافع حرم مهدی قره محمدی

شهیدمدافع حرم قره محمدی

استان :مازندران
شهرستان:آمل
شغل: نظامی
وضعیت تاهل:متاهل
دین :اسلام مذهب:شیعه
نوع عضویت:سپاه کادر
تحصیلات:فوق لیسانس
نام پدر:علیرضا
تاریخ شهادت:1396/9/21
محل شهادت:دیرالزور-سوریه
تاریخ تدفین :1396/9/23
محل دفن :گلزارامام زاده ابراهیم آمل

صبور و مقاوم است چون همسر شهیدش، او را به صبر و استقامت سفارش کرده است. مهدی از او خواسته تا خود را برای روزی که شهید می‌شود آماده کند که ستون خانه شود. او حالا باید برای سه فرزندش هم مادر باشد و هم پدر. زمانی که همسرش را بدرقه می‌کرد تا برای دفاع از حرم عمه سادات به سوریه برود، می‌دانست که این دیدار آخر است اما خودش نذر کرده بود تا همسرش مدافع حرم عقیله بنی هاشم شود و سرانجام او لقب همسر شهید مدافع حرم گرفت
سردار شهید مدافع حرم «مهدی قره محمدی» متولد سال 1358 و اصالتاً اهل شهر آمل و از تکاوران یگان صابرین نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که چندی پیش داوطلبانه عازم سوریه شد. او درحالی که فرماندهی یکی از محورهای عملیاتی را برعهده داشت، در حین پاکسازی مناطق از لوث تروریست‌های تکفیری در شهر دیرالزور بر اثر اصابت تیر به گردن، پهلو و پا به فیض شهادت نائل شد. از این شهید والامقام دو فرزند دختر 10 و 5 ساله به نام های فاطمه و زهرا و یک فرزند پسر1 ساله به نام محمد جواد به‌یادگار مانده است.

مریم تاتار همسر سردار شهید مدافع حرم مهدی قره محمدی در گفت‌و‌گو با خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا با بیان اینکه ما با هم 13سال زندگی مشترک داشتیم، می‌گوید: او از همان روز اول ازدواج شرایط کاری اش را برای من گفت. او می‌گفت کار من عشق است و با عشق وارد این کار شدم و شما باید در این راه دوام بیاوری. کارمن دوری از خانواده، ماموریت،مجروحیت و شهادت دارد. اگر شما می توانید بسم الله. من هم شرایط را پذیرفتم و هیچ گاه از این انتخاب پشیمان نیستم.

او در خصوص ویژگی های اخلاقی همسرش می‌گوید: مهدی با تمام وجود خودش را وقف ما می کرد و به هیچ وجه یکبار از دروغ نشنیدم. خیلی به بیت المال حساس بود و هر دینی که به گردن داشت را ادا می‌کرد. او خیلی منظم و قانونمند بود و تمام کارهایش روی اصول و برنامه ریزی و نظم بود. از همان ابتدای زندگی به من می‌گفت که «نباید شما به من متکی باشی و باید بگونه ای زندگی کنی که گویا من اصلا من وجود ندارم. شما باید خود را برای روزی آماده کنی که من رفتم و برنگشتم». می‌گفت «شما الآن مدیر خانه هستی و اگر من نبودم، باید ستون خانه شوی و نباید این ستون از بین برود و باید بچه ها به گونه ای بزرگ شوند که قوی و مستحکم باشند».

همسر شهید قره باقی می گوید: ما سه فرزند به نام های فاطمه 10 ساله، زهرای 5 ساله و محمد جواد 1 ساله داریم. مهدی به فاطمه خانم می‌گفت «مادر بابا» چون که مادرش در شهر دیگری زندگی می‌کرد و می‌گفت تو جای مادر من هستی. به زهرا می‌گفت «پرنسس بابا». مهدی خیلی آنها را دوست داشت و می‌گفت «دختر باید حتما محبت پدر داشته باشد». می گفت «نام فاطمه و زهرا را برای شما گذاشتم تا الگویتان حضرت فاطمه(س) باشد».

او ادامه می دهد: مهدی خیلی بچه ها را به قرآن خواندن تشویق می‌کرد و برای هر وعده نمازشان جایزه تعیین می‌کرد و می‌گفت «در راه تربیت بچه ها هر چقدر هزینه کنیم کم است! همه سیستم‌های جهانی دست در دست هم دادند تا بچه های ما را از راه به در کنند و باید تمام توان خود را در این راه انجام بدهیم» هیچ وقت از محبت برای ما نمی گذاشت در عین حال بچه‌ها را برای شهادت آماده کرده بود. می‌گفت «برای من دعا کنید تا شهید شوم و به بهشت بروم. وقتی که من به بهشت بروم می آیم در کنار شما و به شما آرامش می‌دهم تا نبود من را احساس نکنید». دخترم بعضی موقع از این حرف ناراحت می‌شد اما او می‌گفت «مگر نمی‌خواهی آقا را ببینی؟ اگر من شهید شوم، می‌روم و آقا را می‌آورم».دخترم فاطمه هم می گفت اگر من اجازه دادم که شما بروی برای فقط به عشق دیدار آقا بود.

همسر شهید قره محمدی در خصوص رفتن همسرش به سوریه می‌گوید: مهدی دفعه اول که می خواست سوریه برود، خیلی نذر و نیاز کرد و از من هم رضایت گرفت و گفت «شما باید رضایت قلبی داشته باشی تا من بتوانم بروم» و گفت «شما رضایت قلبی بده برای شهادتم» گفتم رضایت می‌دهم. او برای نخستین بار توانست برود ولی محروج برگشت. بعد از اینکه دوران نقاهتش تمام شد، چون از ناحیه دست مجروح شده بود خیلی نگران بود که دیگر نتواند سلاح به دست بگیرد و از مأموریت های رزمی باز بماند. در حرم امام رضا(ع) نذر کردیم که مهدی بتواند سلاح به دست بگیرند و خدا را شکر این اتفاق افتاد و حاجت او برآورده شد.
او می گوید: در طی این دو سال مأموریت های پی در پی برای به وجود می آید و نمی‌توانست به سوریه برود. یک دفعه گفت که «حتماً مشکلی در کار هست که نمی توانم بروم» به من گفت «شما راضی باش» من گفتم راضی هستم اما باید مادرت را راضی کنی. او به دست و پای مادرش افتاد و دست‌ها و پای او را بوسید تا بالاخره از مادرش رضایت گرفت.

همسر شهید قره محمدی ادامه می دهد: زمانی که پسرم محمد جواد به دنیا آمد مریض بود و ما خیلی برای درمانش اقدام کردیم اما چاره نمی‌گرفتیم. یک روز دلم شکست گفتم یا زینب کبری(س) اگر پسرم خوب شود رضایت کامل می‌دهم که بار دیگر همسرم مدافع حرم شما شود. شاید 3 روز از این اتفاق نگذشته بود که پسرم حالش خوب شد و من بعد از آن به تلاطم افتادم تا کاری کنم که شوهرم به سوریه برود. برای این کار نزد همسر فرمانده تیپ صابرین رفتم و به ایشان گفتم که سفارش کنید حاج آقا هر طور شده است شوهرم را به سوریه بفرستد تا نذرم ادا شود. حتی به خود فرمانده تیپ صابرین گفتم که این کار را انجام بدهید و ایشان گفت که خیالتان راحت اسمشان را رد می‌کنیم. بعد که اسمشان را دادند من خیلی از ایشان تشکر کردم. مهدی هم زمانی که داشت می رفت بسیار خوشحال بود، بچه ها را نوازش کرد و رفت و مطمئن بود که دیگر باز نمی گردد و همینطور هم شد.

او بیان می‌کند: هر بار تماس می‌گرفت، من می‌گفتم چند هفته است که رفته ای، برگرد! اما می‌گفت «قرار نیست من برگردم. اگر نذرت قبول شود من بر نمیگردم» و همانطور شد و به آرزویش رسید.

همسر شهید قره محمدی در خصوص آخرین تماس همسرش با او می‌گوید: آخرین بار شنبه هفته گذشته بود که تماس گرفت و گفت «من برای کاری به عقب برگشته ام و هر طور شده تلفنی پیدا کردم که با تو تماس بگیرم چون شنیدن صدایت به من انرژی می‌دهد. شما بچه ها را آماده کن که من طوری برمی‌گردم که شب یلدا خانه باشم. چون پارسال نتوانستم کاری کنم که یلدا به بچه ها خوش بگذره امسال کاری می کنم که خوش بگذره!»

او همچنین در خصوص شنیدن خبر شهادت همسرش می گوید: از صبح آن روز دوستان به منزل ما می‌آمدند و متوجه شدم که خبری هست ولی نمی‌توانستم باور کنم تا اینکه پدر مهدی تماس گرفت و این موضوع را به من گفت و خدا را شکر کردم که شوهرم به آرزویش رسید ولی ادامه راه سخت است که امیدوارم او کمکم کند.

همسر شهید قره محمدی در خصوص سفارش های همسرش به او می‌گوید: مهدی سفارش کرده بود که پیراهن عزاداری اش را که 10 سال بود هر محرم می‌پوشید را همراهش دفن کنند و خیلی من را به مقاومت سفارش کرد. شب آخری که می‌خواست به سوریه برود به مقبره شهدای گمنام شهرک ولایت دانشگاه امام حسین(ع) رفتیم و من خیلی بی قرار بودم و به شهید کریمی که هویتش به تازگی مشخص شده و در مزار شهدای گمنام دانشگاه مدفون است،توسل کردم و خواستم که به من کمک کند و بعد از 10 دقیقه کاملا سبک و راحت شدم و با خیال آسوده او را بدرقه کردم. من مهدی را با رضایت قلبی فرستادم و از او خواستم که مرا تنها نگذارد که در این چند روز نیز حضورش را کاملاً احساس می‌کنم. امیدوارم که حضرت زینب(س) این نذر را از من قبول کند و تا آخر این راه دوام بیاورم و بتوانم بچه ها را به خوبی تربیت کنم.