مهدیه آمل

مهدیه شهرستان آمل درسال 1335 تاسیس وشروع به کار کرده است

بانک رسانه مهدیه آمل

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

حسینیه

معرفی کتاب مهدوی

پیوندهای تصویری

bayanbox.ir bayanbox.ir bayanbox.ir

پيوندها

شهدای شاخص

سایت علما و مراجع

گالری تصاویر

۱۷ مطلب با موضوع «مدافعان حرم» ثبت شده است

۰

ناگفته‌های سردار غیب‌پرور از تحویل پیکر حاج قاسم تا تشییع شهدا در اهواز و مشهد

 بانک فیلم بخش خبری مهدیه آمل مدافعان حرم

ناگفته‌های سردار غیب‌پرور از تحویل پیکر حاج قاسم تا تشییع شهدا در اهواز و مشهد

ناگفته‌های سردار غیب‌پرور از تحویل پیکر حاج قاسم تا تشییع شهدا در اهواز و مشهد/ ماجرای بازگشت دوباره شهدا به حرم امام رضا(ع

جانشین فرمانده کل سپاه در قرارگاه امام علی (ع) روایتی تازه از لحظه تحویل پیکر حاج قاسم تا تشییع شهدا در اهواز و مشهد را بیان کرد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از کرمان، سردار غلامحسین غیب‌پرور جانشین فرمانده کل سپاه در قرارگاه امام علی (ع) پیش از ظهر امروز در یادواره شهدای مدافع سلامت استان کرمان که به مناسبت سومین سالگرد شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی برگزار شد، روایت خود را از ساعات اولیه شهادت حاج قاسم تا تشییع پیکر مطهر ایشان و همرزمان را اینگونه تعریف کرد: نیمه شب بود که در دفتر سردار سلامی جمع شدیم؛ چهار پنج نفر بودیم و لحظات خیلی سختی بود؛ نفهمیدیم که چگونه صبح شد؛ هوا که روشن شد تصمیم گرفتیم به منزل حاج قاسم برویم و این کار را کردیم.

پس از شهادت حاج قاسم ‌در دفتر سردار سلامی جمع شدیم؛ چهار پنج نفر بودیم و لحظات خیلی سختی بود؛ نفهمیدیم که چگونه صبح شد

وی با بیان اینکه پس از آن جلسه‌ای در فرماندهی کل سپاه تشکیل شد و قرار نبود که من به آن جلسه بروم، افزود: آن جلسه را سردار فدوی جانشین کل سپاه اداره می‌کردند و یادم نیست چه کسی به من گفت که به آن جلسه بروم و من رفتم.

جانشین فرمانده کل سپاه در قرارگاه امام علی (ع) ادامه داد: در آن جلسه برنامه‌ها تشییع پیکر مطهر شهدا را تشریح می‌کردند؛ افزود: در آن جلسه گفتند که من مسئول تحویل پیکر شهدا در خوزستان و سردار نقدی مسئول تحویل پیکر شهدا در مشهد باشد، اما در همان جلسه مجدد گفتند که در مشهد هم مسئولیت با من باشد و قرار شد پیکرهای مطهر شهدا را در نجف تحویل بگیریم که موضوعی پیش آمد و این مسئله منتفی شد و من به اهواز رفتم.

‌در ‌آن جلسه ‌من مسئول تحویل پیکر شهدا در خوزستان و سردار نقدی مسئول تحویل پیکر شهدا در مشهد تعیین شد، اما همه مسئولیت با من شد

وی افزود: حوالی ساعت 2 بامداد پرواز ما در اهواز نشست، همه مسئولان آمده بودند، یادم هست حجت‌الاسلام موسوی امام جمعه اهواز حال و هوای خاصی داشت؛ وقت زیادی نداشتیم و 8 صبح قرار بود تشییع پیکر مطهر شهدا انجام شود.

سردار غیب‌پرور با بیان اینکه گروهی از پزشکان که تخصص آنها ژنتیک و DNA بود با من آمده بودند؛ پیکرها را تحویل گرفته بودیم اما مردم نصف شب اطراف فرودگاه اهواز را گرفته بودند و باید کار مدیریت می‌شد، گفت: در جلسه با مسئولان اهواز تصمیم گرفتم که مسیر کوتاه را برای تشییع شهدا انتخاب کنیم چون باید سریع‌تر به مشهد و پس از آن به تهران می‌رفتیم و چاره‌ای نبود.

حوالی ساعت 2 بامداد پرواز ما در اهواز نشست، ‌‌گروهی از پزشکان که تخصص آنها ژنتیک و DNA بود با من آمده بودند؛ پیکرها را تحویل گرفتیم.

وی با اشاره به اینکه جمعیت زیادی از موتورسوار و خودرودار و زن و مرد و کوچک و بزرگ آمده بودند؛ اصلاً صحنه‌ای شده بود، افزود: مجبور شدیم پیکرها را در ماشین دیگری گذاشته و آنها را به حاشیه شهر اهواز در مجموعه شرکت نفت ببریم.

سردار غیب‌پرور با اشاره به اینکه مراسم تشییع پیکر شهدا با چه شوری انجام شد، افزود: من نگران ازدحام جمعیت در فرودگاه اهواز در زمان برگشت بودم که همین‌طور هم شد. وارد فرودگاه اهواز که شدیم ازدحام جمعیت بود و مردم حتی تا داخل باند آمده بودند.

جانشین فرمانده کل سپاه در قرارگاه امام علی (ع) با بیان اینکه قبل از بلند شدن پرواز، به سردار نظری، استاندار فعلی خراسان رضوی زنگ زدم و گفتم در اهواز این اتفاق افتاد، اوضاع مشهد چگونه است؟ آیا می‌توانید آنجا را مدیریت کنید؟ گفت "خیالت راحت، اینجا منظم است" ادامه داد: داخل هواپیما اصرار داشتیم که پیکرها به قسمت بار نروند؛ پیکر حاج قاسم بود و روی سر ما جا داشت و بالاخره پیکر مطهر شهدا را به قسمت بالا آوردند.

‌مراسم تشییع پیکر شهدا در اهواز با چه شوری انجام شد، ‌من نگران ازدحام جمعیت در فرودگاه اهواز در زمان برگشت بودم که همین‌طور هم شد.

وی با بیان اینکه به مشهد که رسیدیم دیدم مشهد شلوغ‌تر از اهواز است و مردم قابل کنترل نبودند، افزود: ازدحام جمعیت به اندازه‌ای بود که من تصمیم گرفتم پیکرهای شهدا وارد حرم نشود و از زیرگذرهای قبل از حرم پیکر شهدا برگردند برای همین از زیرگذر باب الجواد برگشتیم.

سردار غیب‌پرور با اشاره به اینکه در فرودگاه پیکرها را داخل هواپیما جا دادیم و کادر پرواز سوار شد، گفت: سردار فدوی به من زنگ زد و گفت که فلانی چکار می‌کنی؟ آقای مروی، تولیت آستان قدس رضوی می‌گویند در حرم منتظر هستیم؛ من گفتم اوضاع این‌طوری است؛ گفت هر چه خودت تصمیم می‌گیری. سپس سردار سلامی تماس گرفته و همان مطالب را گفتند و دوباره همان جواب را دادم، سردار سلامی هم گفت هر چه خودت تصمیم می‌گیری.

‌قبل از بلند شدن پرواز، به سردار نظری، استاندار فعلی خراسان رضوی زنگ زدم و گفتم در اهواز این اتفاق افتاد، اوضاع مشهد چگونه است؟

وی گفت: من تصمیم خودم را گرفته بودم و در باند فرودگاه قدم می‌زدم که دیدم آقای رزم حسینی، استاندار وقت خراسان رضوی و از دوستان حاج قاسم پایین هواپیما ایستاده و اشک می‌ریزد؛ به من گفت "بیا برویم حرم"‌؛ من آنجا به خودم نهیب زدم که تو که هستی داری مانع می‌شوی؟ امام رضا(ع)، حاج قاسم را می‌خواهد و حاج قاسم هم امام رضا(ع) را؛ من استغفار کردم و گفتم برگردید.

جانشین فرمانده کل سپاه در قرارگاه امام علی (ع) با بیان اینکه این بار دیگر جمعیت کف خیابان نبود؛ باران می‌آمد و ما پیکرها را به حرم برگرداندیم، افزود: نم نم باران بود پیکرها را یادم نیست از کجا بردیم که سر از رواق امام خمینی (ره) درآوردیم؛ نگاه می‌کردم به پیکرها وقتی که خادمان تابوت حاج قاسم را به ضریح چسباندند لحظه عجیبی بود؛ چه وصال زیبایی و چه پیوند قشنگی اتفاق افتاد.

به مشهد که رسیدیم دیدم مشهد شلوغ‌تر از اهواز است؛ ازدحام جمعیت به اندازه‌ای بود که ‌تصمیم گرفتم پیکرهای شهدا وارد حرم نشود

وی در ادامه با بیان اینکه اهمیت تحلیل خوب و درست از سیره شهدا بالاتر از روایتگری از آنهاست و مهم‌تر از بهره و درسی است که ما از مکتب و راه شهدا می‌گیریم‌، گفت: یا می‌توانیم مسائل شهدا را روایتگری کنیم و یا اینکه به اوضاع نگاه تحلیلی داشته باشیم و باید از زندگی شهدا بهره‌برداری کنیم چرا که در دوران آخر الزمانی قرار داریم و این دوران حساس است حفظ دینمان تا آخر اهمیت دارد.

جانشین فرمانده کل سپاه در قرارگاه امام علی (ع) با اشاره به اتفاقات سه ماه اخیر در کشور بیان کرد:  خیلی‌ها در این اتفاقات رفوزه شدند؛ البته ما منکر مشکلات اقتصادی، گرانی، بیکاری، تورم و غیره نیستیم اما راه بیان مشکلات و مطالبات، اغتشاش نیست.

وی با بیان اینکه آیا حق نظام این بود که هر کس می‌رسد یک چاقو به پیکره آن وارد کند؟، گفت: در این عرصه جنگ احزاب مدرن باید پرسید آیا دلتان برای مهسا امینی سوخت؟ آیا حق نظام این بود؟

پیکرها را به حرم برگرداندیم،‌ وقتی که خادمان تابوت حاج قاسم را به ضریح چسباندند لحظه عجیبی بود؛ چه وصال زیبایی و چه پیوند قشنگی اتفاق افتاد.

سردار غیب‌پرور با طرح این سوال که آیا پاسخ راه حاج قاسم این بود که برخی از خواص سکوت کنند، بیان کرد: دروغ، نفاق و دورویی تا کجا؟ چرا برخی خواص از ترس لطمه خوردن و آسیب دیدن دنیایشان سکوت کردند؟

وی با بیان اینکه دینداری هزینه دارد و آهسته آمد و رفتن، دینداری نیست، گفت: در آخر الزمان دو راه کفر و حق وجود دارد و هیچ راه سومی وجود نیست؛ باید دقت کنیم که راهمان را به درستی انتخاب کنیم.

۰

دیدار مدیران فرهنگی مهدیه شهرستان آمل با خانواده پاسدار مدافع حرم شهید روح الله صحرایی

 بخش خبری مهدیه آمل شهدای مهدیه آمل مدافعان حرم شهدا

دیدار مدیران فرهنگی مهدیه شهرستان آمل با خانواده پاسدار مدافع حرم شهید روح الله صحرایی

دیدار مدیران فرهنگی مهدیه شهرستان آمل با خانواده پاسدار مدافع حرم شهید روح الله صحرایی

دیدار مدیران مهدیه شهرستان آمل با خانواده ولایی و والامقام پاسدار مدافع حرم شهید روح الله صحرایی به مناسبت هفتمین سالگرد شهادت پاسدار مدافع حرم شهید روح الله صحرایی .
دراین دیدار بسیار صمیمی چند تن از مدیران مهدیه در پیرامون عملکرد مهدیه آمل گزارش کاملی به پدر شهید دادن و از کارهای فرهنگی که در این یکسال اخیر در مهدیه انجام گرفت گزارش کامل ارائه شد و همچنین در پیرامون مشکلات ساختمانی مهدیه صحبت هایی انجام گرفت. همچنین در پیرامون فعالیت شهید بزرگوار در مهدیه و دغدغه هایی که این شهید بزرگوار داشتن صحبت هایی شد
در آخر لوح تقدیر از خانواده محترم شهید صحرایی به همراه تابلو نقش برجسته یا محمد(ص) از طرف مهدیه شهرستان آمل تقدیم پدر شهید صحرایی شد.

۰

مراسم هفتمین سالگردمدافع حرم شهیدروح الله صحرایی/همزمان با روز شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)

 بخش خبری مهدیه آمل زندگی به سبک شهدا مدافعان حرم روابط عمومی مهدیه آمل

مراسم هفتمین سالگردمدافع حرم شهیدروح الله صحرایی/همزمان با روز شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)

مراسم هفتمین سالگردپاسدار مدافع حرم شهیدروح الله صحرایی/همزمان با روز شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)

۰

اقدام زیبای شهید «حاجی‌زاده» در مراسم خواستگاری به روایت مادرش

 بخش خبری مهدیه آمل زندگی به سبک شهدا مدافعان حرم

اقدام زیبای شهید «حاجی‌زاده» در مراسم خواستگاری به روایت مادرش

اقدام زیبای شهید «حاجی‌زاده» در مراسم خواستگاری به روایت مادرش

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «نجیبه ادهمی» مادر شهید مدافع حرم رضا حاجی‌زاده درباره مراسم خواستگاری رضا می‌گوید: وقتی که حدود ۲۰ سالش بود از ملاک‌های همسری که ایده‌آلش بود برایم صحبت کرد. به چند نفر سپردم که یک دختر محجبه برای پسرم می‌خواهم. این را هم بگویم که چون دختر نداشتم، دختر‌های سر و زبان‌دار را خیلی دوست داشتم که عروسم شوند تا هم‌صحبت هم باشیم.

آقاپسرها! به روش شهید رضا حاجی‌زاده بروید خواستگاری

مادر شهید مدافع حرم، رضا حاجی‌زاده

بعد از دو ماه پیگیر شدن برای مورد مناسب دختر خانمی را به من معرفی کردند که به تازگی در کوچه ما ساکن شده بود. وقتی از خصوصیاتش گفتند. خواستم هماهنگ کنند که یک روز به منزلشان برویم. به بهانه مهمانی و آشنایی به منزلشان رفتیم.

به پدر مریم گفتم قصد ما از آمدن، خواستگاری است. او هم گفت: ما تازه به این کوچه آمده‌ایم و شما را نمی‌شناسیم. تا خواستم خودمان را دقیق معرفی کنم، آقا رضا گفت: مامان جان! اجازه می‌دهید من شروع کنم. مرد باید خواستگاری کند نه زن!

من هم خوشحال شدم و او شروع کرد «اعُوذُ بِاللّٰهِ مِنَ الشَّیْطٰانِ الرَّجیمِ» و خودش را معرفی کرد. حدود نیم ساعت صحبت کرد و پدر مریم جان هم سکوت کرده بود. سپس گفت پسری که خواستگاری خودش را به دست می‌گیرد پس می‌تواند گلیمش را هم از آب بیرون بکشد و دخترم را خوشبخت کند.

آقاپسرها! به روش شهید رضا حاجی‌زاده بروید خواستگاری

درباره این شهید بیشتر بدانید

شهید مدافع حرم «رضا حاجی‌زاده» اهل آمل از شهدای لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا به همراه ۱۲ تن دیگر از یارانش در روز ۱۷ اردیبهشت‌ سال ۱۳۹۵ در خانطومان سوریه به شهادت رسید که پیکرش در معرکه نبرد جا ماند و بعد از چهار سال به وطن بازگشت. از این شهید بزرگوار دو فرزند به نام فاطمه حلما و محمدطا‌ها به یادگار مانده است.

۰

خط حزب‌الله ۳۵۳ | احیاگر اسلام

 بخش خبری مهدیه آمل رهبری انقلاب مدافعان حرم خط حزب الله

خط حزب‌الله ۳۵۳ | احیاگر اسلام

خط حزب‌الله ۳۵۳ | احیاگر اسلام

شماره‌ی سیصد و پنجاه و سوم هفته‌نامه‌ی خط حزب‌الله با عنوان «احیاگر اسلام» منتشر شد.

* خط حزب‌الله در شماره این هفته خود بخشی از دست‌نوشته پاسخ رهبر انقلاب اسلامی به نامه دبیر کل جنبش جهاد اسلامی پس از حوادث اخیر فلسطین را منتشر کرده است.

* سخن هفته خط حزب‌الله، ابعاد و شیوه مبارزاتی امام سجاد علیه السلام پس از قیام عاشورا را بر اساس بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مرور کرده است.

* گزارش هفته این شماره خط حزب‌الله، با عنوان «مقابله با پیمان جنایت و سلطه‌طلبی» نگاهی به سابقه تاریخی و عملکرد استعماری ناتو علیه ملت‌ها، داشته است.


* شماره‌ی این هفته‌ی خط حزب‌الله، به روح مطهر سردار سرافراز، شهید حاج حسین همدانی تقدیم می‌شود.
۰

روایت حضور رهبر انقلاب اسلامی در منزل سردار شهید همدانی مستند کوتاه | مزد اخلاص

 بانک فیلم بخش خبری مهدیه آمل رهبری انقلاب مدافعان حرم جنگ ودفاع مقدس دیدار با خانواده شهدا

روایت حضور رهبر انقلاب اسلامی در منزل سردار شهید همدانی مستند کوتاه | مزد اخلاص

روایت حضور رهبر انقلاب اسلامی در منزل سردار شهید همدانی مستند کوتاه | مزد اخلاص

سردار شهید حاج حسین همدانی که از او به عنوان نابغه جنگ‌های نامنظم در منطقه غرب آسیا یاد می‌شود، در تاریخ ۱۶ مهر ۱۳۹۴ پس از سال‌ها جهاد و رشادت، در حومه شهر حلب سوریه و در حین انجام ماموریت مستشاری به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ویژه برنامه «مزد اخلاص» روایتی از حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی در منزل آن شهید بزرگوار است که به فاصله چند روز بعد از شهادت ایشان (۲۶ مهر ۱۳۹۴) انجام شد.

۰

شهید مدافع حرم حبیب الله ولایی

 بانک تصویر بخش خبری مهدیه آمل مدافعان حرم شهدا

شهید مدافع حرم حبیب الله ولایی

شهید مدافع حرم حبیب الله ولایی

شهید مدافع حرم حبیب الله ولایی

زندگینامه شهید بزرگوار:

حبیب الله سال 1348 در روستای سنگ بست آمل متولد شد. و از وقتی خود را شناخت و به سن نوجوانی رسید آرزویی داشت که برای رسیدن به آن سالها تلاش کرده بود. از 15 سالگی درسش را رها کرد و رفت تا برای خواسته اش در جبهه های نبرد، بجنگد. اما قسمت بود حالا حالا بماند و برای خدا کار کند. جنگ تحمیلی که تمام شد حبیب الله به سپاه رفت و با پوشیدن لباس سبز این نهاد مقدس شب و روز در مرزهای کشور با دشمنان کشورش جنگید. 24 ساله که شد حس کرد حالا آرزوهایش دوتا شده. او محبوبه را دوست داشت و از خدا خواسته بود قسمتشان با هم بودنشان باشد. خدا آرزوی دوم او را اول اجابت کرد و سال 72 با محبوبه رضایی ازدواج کرد. حالا حبیب الله مانده بود و یک زندگی عاشقانه و آرزوی دیرینه ای که او را همچنان سرگشته مرزهای کشور کرده بود.

جنگ سوریه که شروع شد حبیب الله ولایی به آنجا رفت تا جهادش را در سرزمین شام ادامه دهد اما مجروح شد و مجبور شد برگردد به ایران. سال 96 هم خدا حبیبش را به آرزوی اولش رساند و او شهید شد.

هیچ گاه فکر نمی کردم روزی بخواهم همسر او شوم:

خانواده من و خانواده شهید حبیب الله ولایی هر دو در یک محل زندگی می کردند. برادرانم با او دوست بودند و می شناختنش اما من روی خودش شناختی نداشتم. می دانستم خانواده مذهبی هستند و با تعدادی از اقوامشان در یک آپارتمان زندگی می کنند. چون تفاوت سنی مان هم تقریبا زیاد بود هیچ گاه فکر نمی کردم روزی بخواهم همسر او شوم.

اگر چه حبیب الله با برادرانم دوست بود اما واسطه ازدواج ما فرمانده اش بود. او 24 سالش بود و من 15 سالم. خانواده به خصوص برادرهایم مخالف ازدواج ما بودند و چون تک دختر بودم حساسیت بیشتری رویم داشتند. خصوصا یکی از برادرهایم که جانباز بود و چند سالی است به شهادت رسیده می گفت: من حبیب الله را می شناسم و می دانم چقدر آدم خوبی است اما محبوبه هنوز کوچک است و باید درس بخواند. فرمانده شهید ولایی خیلی اصرار می کرد و می گفت او مثل پسرم است و اندازه چشمانم قبولش دارم، شما هم یک دختر دارید و می خواهید حتما خوشبخت شود پس فاصله سنی اینقدر مهم نیست.

خودم خیلی نظر به خصوصی نداشتم و گذاشتم خانواده ام اول نظرشان را بدهند ام چون می دانستم آدم های مومنی هستند بدم نمی آمد. مادر بزرگ شهید ولایی را بارها در مسجد دیده بودم.

شنیده بودم حبیب الله هم در سن 15 سالگی درس را رها کرده و عازم جبهه شده بود و بعد از آن هم وارد سپاه شد. نمی توانم بگویم پیش از ازدواج دوستش داشتم اما بعد از ازدواج علاقه و دلبستگی ام بسیار زیاد شده بود.

یک جمله از کارش نمی گفت:
شهید ولایی چند سالی می شد که به نیروی قدس رفته بود و به طبع مأموریت های برون مرزی هم زیاد می رفت، مثل: لبنان و سوریه و عراق و. .. البته هیچ وقت حتی یک جمله هم درباره کارهایی که انجام می داد حرفی نمی زد. حتی در مورد اینکه کجا رفته هم گاهی خبر می داد. 6 ماه سوریه بود و چون ما دلتنگ شدیم دو هفته با بچه ها رفتیم پیشش ماندیم.


دو خواسته ای که حبیب الله از خدا خواست:
حبیب الله از نیروهای حفاظت اطلاعات بود و نیازی نبود وارد خط مقدم جنگ شود اما اینطور که بعدا برای ما گفتند او وارد میدان نبرد می شد و دلش طاقت نمی آورد عقب بماند. حتی مجروح هم شده بود راضی به برگشتن نمی شده. او عاشق شهادت بود. اوایل ازدواج یکبار مرا به امامزاده ابراهیم آمل برد و آنجا گفت که دو خواسته از خدا داشته، یکی ازدواج با من بوده که رسیده یکی هم شهادت که خدا هنوز روزی اش نکرده است.

روزهای آخر...
حال شهید ولایی اینقدر وخیم شده بود که چند ماه در بیمارستان بستری شد. من هر روز از صبح تا ظهر می رفتم بیمارستان، ظهر می آمدم غذای بچه ها را آماده می کردم و دوباره می رفتم تا شب. روزهای سختی بود. مریض هایی شبیه او معمولا خودشان به کما می روند اما حبیب الله مغزش خوب کار می کرد و به هوش بود برای همین برای اینکه بتواند راحت نفس بکشد مجبور بودند او را بی هوش کنند تا دستگاهی که در ریه اش می گذرانند اذیتش نکند. وقتی من می رسیدم بیمارستان دکتر بی هوشی دارویش را کم می کرد تا کمی به هوش باشد بعد به او اطلاع می داد که همسرتان آمده شما را ببیند. می رفتم کنارش و دستش را می گرفتم و با او صحبت می کردم... یادآوری خاطرات آن روزها برایم سخت است. لب های شهید ولایی را با کمی آب زمزم و تربت کربلا نم می زدم تا شاید تسکینی بر دردهایش شود.

سامانه قرائت صلوات وفاتحه برای شهید مدافع حرم حبیب الله ولایی

۰

شهید مدافع حرم سردار روح الله سلطانی

 بانک تصویر بخش خبری مهدیه آمل مدافعان حرم شهدا

شهید مدافع حرم سردار روح الله سلطانی

شهید مدافع حرم روح الله سلطانی

شهید مدافع حرم روح الله سلطانی

زندگی نامه شهید :

آخرای شهریور ۱۳۵۹ باشروع جنگ تحمیلی به دنیا اومدم
زمان تولدم برام شمع روشن کرده بودند، نه اینکه جشن گرفته باشن، نه!
اوضاع اون روزها خیلی پر استرس بودو برق ها قطع!
پرستارها مجبورشدن شمع روشن کنند مادر بزرگم علاقه زیادی به امام خمینی ره داشت
پیروزی انقلاب اسلامی،این مرد بزرگ رو به یک اسطوره و الگو تبدیل کرده بود
اسم منم به همین دلیل شد روح الله
ازکودکی،سنگینی این اسمو حس میکردم بازی های کودکانه
شیطنت های گاه و بیگاه ما برای پدربزرگم لذت بخش بود

برای ما هم که توی خونه شون لحظات مون رو سپری میکردیم لذتی وصف نشدنی داشت

پدرم برقکار ساده ای بود
مجبوربودیم مدتی اونجا زندگی کنیم کمی وروجک اما درس خون و منظم بودم
و جزو شاگردان ممتاز وزرنگ مدرسه!
یه رسم خوبی بزرگان محل داشتن
اسامی بچه های ممتاز رو از بلندگو مسجد اعلام می کردند
اگر بدونین چه لذتی داشت پدرم خدابیامرز فردی مذهبی و دلسوز بود
صدای دعا و نماز نیمه های شبش هنوز تو ذهنم هست
صدای زیبای قرآن خوندنش قبل خوابیدن ما

مادرم هم انقدر معتقد بود که هربار برای شیردادن من، وضو می گرفت... سال ۷۵ بخاطر ادامه تحصیل به شهر آمل اومدیم.
سالها بعد نزدیک دیپلم، به دختردایی مریم علاقمند شدم و با مشورت مادربزرگم رفتیم خواستگاری

همه موافق بودند به جز عروس خانم!
خلاصه نشد که ما داماد بشیم خدا کمک کرد و آرزوم برآورده شد

دانشجوی دانشگاه پاسداری امام حسین ع شدم
تا اونجایی که میتونستم درس خون و منظم بودم
تقریبا سال بعد دانشجویان برتر رو عازم مکه کردند و اسم منم افتاد اللهم لک لبیک...
چه عاشقانه زیبایی با خدا در طواف کعبه داشتم..
برای شهادتم دعا کردم
برای سلامتی رهبرم و همه مسلمانان
برای خانواده و مهم تر از همه انتخاب همسری خوب, بهتر بگم؛ رضایت مریم!
دعا کردم... وقتی برگشتم بااستقبال زیادی روبه رو شدم

مادرم برای ولیمه کل فامیلو دعوت کرده بود و همه به صورت دو ستون تو کوچه منتظر من بودن
تودل جمعیت مریم خانمو دیدم
خشکم زد برای چندلحظه!
دستمو کشیدن وحرکت کردم اصرار من برای خواستگاری مجددا شروع شد
خداروشکر این بار جواب بله رو گرفتم وصیغه محرمیتی خوندیم وانگشتر زدیم
قبل ازدواج هم ساعتها باهم صحبت کردیم
ایشون از انتظاراتش گفت و من هم قول دادم خوشبختش کنم ۸۱/۷/۱۸ عقد کردیم

همراه همیشگی من دیگه پذیرفته بود به کسی بله گفته که عاشق رهبرشه و حتی حاضره برای دین و مردمش در سخت ترین
مأموریت ها شرکت کنه
و شهید بشه
میدونست میخوام به وزن اسمم دربیام خانمم خواهرزاده شهیدان:
علی اکبر، نورالله، عزیزالله امین تبار بود

بعد ازدواج بهم گفت، یکی از دلایل رضایتش،اعتقاد به شهادت بود
میخواست تکیه گاه زندگی اش یک پاسدار باشه دوسال بعد از ازدواجمان
پسر اولمون به دنیا آمد
از آنجایی که من ارادت خاصی به
حضرت علی اکبر ع داشتم
دوست داشتم که نام علی اکبر
رو براش بگیریم ولی به خاطر نذری که کردیم ، اسمش رو ابوالفضل گذاشتیم در زمان بارداری یا نگهداری بچه ها، همیشه همسرم روکمک می کردم
و وقت هایی که
بچه ها تب می کردن
تا صبح بیدار می موندم و
با دستمال خیس پاشویه شون می کردم. فیلمی از سید جلال داشتم و بارها اونو می دیدم و گریه می کردم
وقتی بابچه هام نماز میخوندم
بعد نماز رو به بچه ها می کردم
و می گفتم :
اولین دعاهایتان شهادت من باشد. دیدار با جانبازان
از کارهای مهم و اساسی من بود

شهدا با شهادتشون از این دنیا میرن
ولی جانبازان با مجروحیتشون تازه باید زجرهای جدیدو تحمل کنن
دردهای جسمی
ودردهای فرهنگی جامعه که اونهارو از پا درمیارن به سربازان گردانهای پیاده
بسیجیان در گردان های امام حسین(ع) آموزش های نظامی می دادم
در کار جدی بودم و بعد آموزش با بچه ها میگفتیم و می خندیدیم
اعتقاد داشتم
اخلاق در هرکاری حرف اول است ارادت خاصی به سردار رستمیان فرمانده لشکر ۲۵کربلا
داشتم
یک شب قرار شد
جلسه ای کاری در منزل ما داشته باشیم
قبل حضورشون بچه هامو آموزش دادم وقتی ایشون اومدن احترام نظامی بذارن
شب قشنگی شد وکلی خندیدیم بچه ها!!
من از یک بسیجی ساده شروع کردم و نهایتا معاون عملیات لشکر ۲۵کربلا شدم
هیچ وقت به دنبال جایگاه سازمانی نبودم
پس پاسداری رو
سربازی رهبری ببینید
که اگر پشتیبان ولی فقیه باشین
دشمن غلطی نمیکنه! من و محمود رادمهر
از طرف استان مازندران برای دوره رشد و ارتقای سازمانی یا به عبارتی دوره آموزش فرماندهی معرفی شدیم به تهران
دوران خوبی بود
دعا میکردم این دوره ها زمینه خدمت منو به اسلام بیشتر کنه مأموریتی در آذربایجان غربی، پیرانشهر،ارتفاعات مرزی حاج ابراهیم داشتیم

پس از مبارزه با گروهک تروریستی پژاک و موفقیت از انجام عملیات در دفاع از حریم کشور و مردمم
به بالاترین درجه انسانیت رسیدم

ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻳﻚ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻬﻴﺪ
چند سال پیش، پسرم برای ماموریتی به یکی از استان های شمالی رفته بود.
بعد ها فهمیدیم که افتخار حفاظت از مقام معظم رهبری را بر عهده داشت.
همان روز، گویا سر سفره ناهار، ایشان نزدیک آقا نشسته بودند. معظم له، نگاهی توام با مهربانی به روح الله می اندازند و می فرمایند:ماشا الله چه قد رعنایی داری. اهل کجایی؟
روح الله گفت بچه آمل هستم.
بعد حضرت آقا دستی به سر روح الله کشیدند و گفتند: «پس شما دانه بلند مازندران هستی!»
همه ی جمع خندیدند.
این خاطره شیرین ترین خاطره عمر روح الله شده بود. پسرم حقش شهادت بود. به اشرار و ضد انقلاب هم می‌گویم سربازان سید علی خامنه‌ای پیروزند.
اما تنها یک آرزو دارم و آن این است که هرچه زودتر به محضر آقا و مولایم امام خامنه ای برسم و از نزدیک ادای احترام کنم.

سامانه قرائت صلوات وفاتحه برای شهید مدافع حرم سردار روح الله سلطانی

۰

شهید مدافع حرم هادی جعفری

 بانک تصویر بخش خبری مهدیه آمل مدافعان حرم شهدا

شهید مدافع حرم هادی جعفری

شهید مدافع حرم هادی جعفری

شهید مدافع حرم هادی جعفری

زندگی نامه شهید:

درسومین روزازبهار65دریکی ازروستاهای بخش دابودشت آمل به نام رئیس آباددیده به جهان گشودودرسومین روزازبهار94درسن29سالگی درعراق به فیض شهادت رسید
دوران ابتدایی وراهنمایی رادرهمان روستاوروستای کلیکسرکه نزدیک همان روستااست گذراندوبرای گذراندن مقطع دبیرستان به هنرستان چهل شهیدآمل رفت دررشته جوشکاری به تحصیل پرداخت.بعدازآن به شهرشیرازرفت ودردانشگاه شهیدباهنرشیرازبه تحصیل درمقطع کاردانی دررشته جوشکاری پرداخت وبهدازاتمام مقطع کاردانی بعدازدوسال وقفه درمقطع کارشناسی دردانشگاه بلدالامین کرمان قبول شدوبه کرمان رفت وبعدازاتمام درس به دنبال کاررفت که درسال91همزمان باورودبه قرارگاه خاتم الانبیا تهران درمقطع کارشناسی ارشدمهندسی موادگرایش جوشکاری دردانشگاه علوم وتحقیقات تهران قبول شدولی به علت مشغله ی کاری ترم اول رامرخصی گرفت
وبرای ترم بهمن علی رغم سختی کاربه تحصیل پرداخت وهمزمان به کاربه درس ودانشگاه پرداخت.ودرکارخودبسیارکوشابودبه طوری که درمدت اندکی که ازخدمتش گذشته بودموفق به طراحی نوعی سلاح شد.
خانواده ایشان نیزازخانواده های متدین ومذهبی هستندپدربزرگوارشان ازسرهنگ های بازنشسته ی سپاه هستندومادرایشان نیزسیده ای ازنسل رسول خداهستند.شهیدبزرگواررابطه ی بسیارخوبی باخانواده ی خودش داشتند ودرکارهای خانه به مادرشان کمک میکردندودرکارباغ وکشاورزی به پدرشان یاری میرساندندوهمچنین برای تنهابرادرشان حامی خوبی بودند.
این شهیددرسال1389بعدازاسراربسیارخانواده مبنی برازدواج وتشکیل خانواده بادختریکی ازهمکاران پدرخودعقدکردندودراسفند1392ازدواج کردندوزندگی مشترک خودرادرشهرتهران آغازکردند.رابطه ی شهیدباهمسرشان بسیارخوب بودودرخانه درهمه ی کارهابه همسرشان کمک میکردندومشوق خوبی برایرهمسرخوددرتحصیل بودند.
ازخصوصیات این شهید:
بسیاردلسوز،مهربان،راستگو،قلب پاکی داشتند.ایشان ازوقتی که وارداین شغل شدندهمیشه ازشهیدشدن خودمیگفتندوچون روستای ایشان شهیدنداشت همیشه میگفتندکه من شهیدرئیس آبادهستم.
بسیارشوخ ومردمی بودندبطوری که وقتی درجمعی بودند همه ازحضورشان لذت میبردند.

خاطره ای از شهید مهندس هادی جعفری اززبان همسرش
یادش بخیرشهریوربوددرست یکسال پیش.....
برای اولین باربه ماموریت خارج ازکشورمیرفت وهمین طوراولین باربودمیخواست سوارهواپیمابشه.....خوب طبیعی بودکمی استرس داشت....
یادش بخیرمیگفت اونجاجنگه نمیترسم من فقط ازهواپیما میترسم به این هواپیماهااعتبارنیست.....ازشانس خوبش شرایط هواپیمایی که قراربودباهاش پروازکنن خیلی خطرناک بود.....
درست وقتی دوشهرعراق آزادشداونجابودوتواون عملیات بودن.....
میگفت یه شب برای یه کاری بایدمیرفتن جایی واینکه اونجابه نام مهندسای فاروق میشناختنشون یه سری پیش مرگ داشتن که ازعراقیابودن اوناجلورفتن وقراربودکه ماپشت سرشون حرکت کنیم وسط راه یکدفعه یکی ازبچه هاگفت بچه هاماکه اسلحه نداریم حداقل یه اسلحه داشته باشیم وقتی داعشیاماروگرفتن خودمون روبکشیم(مثل اینکه پرسیده بودن خودکشی به حساب نمیومد)چون میگن اگه دست داعش بیوفتین به طرزفجیهی اذیت میکنه.....خلاصه دوباره برمیگردن که اسلحه بردارن که برگردن یکدفعه عراقی هامحاصره اشون میکنن میگن برین برین....
معلوم میشه که داعشیابراشون کمین گذاشته بودن وپیش مرگاشون روزده بودن واگه اسلحه بهونه نمیشدوبرنمیگشتن اوناروهم میزدن....
آقاهادی میگفت اونجابودروبه آسمون روی زمین درازکشیدم ونزدیک20دقیقه توفکربودکه اگه خدابخواد بمیرم توشهرخودم توروستای خودمم باشم میمیرم واگه خدابخواد زنده بمونم یه اسلحه باعث میشه که زنده بمونم.....
هرکسی قسمتی داره وچه خوب که قسمت همه ی ماهابه این زیبایی نوشته بشه....

سامانه قرائت صلوات وفاتحه برای شهید مدافع حرم سردار هادی جعفری