مهدیه آمل

مهدیه شهرستان آمل درسال 1335 تاسیس وشروع به کار کرده است

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

بانک رسانه مهدیه آمل

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

حسینیه

معرفی کتاب مهدوی

پیوندهای تصویری

bayanbox.ir bayanbox.ir bayanbox.ir

پيوندها

شهدای شاخص

سایت علما و مراجع

گالری تصاویر
۰

کتاب گفتمان مهدویت

 کتابخانه بخش خبری مهدیه آمل

کتاب گفتمان مهدویت

کتاب گفتمان مهدویت

موضوع این کتاب پاسخ به شبهات و ارائه دلایل متقن برای رفع ابهام از ابعاد مختلف موضوع مهدویت، همواره یکی از کارهای مهمی بوده است که علمای بزرگ شیعه در برهه های مختلف تاریخی به آن اقدام کرده اند که ضمن پاسخ گویی به سؤالات و شبهات موجود، به مسئولیت خطیر خود نیز به نحو احسن عمل کرده اند.کتاب «گفتمان مهدویت» اثر آیت ا… صافی گلپایگانی، تلاش بسیار ارزنده ای است که در آن به سؤالاتی در زمینه سه محور تشیّع، امامت و مهدویت در حدّ ضرورت و با استناد به آیات و روایات و براهین علمی و عقلی پاسخ داده می شود. عمده ترین بخش این کتاب بخش «مهدویت» است که در آن موضوعات مختلفی به صورت پرسش و پاسخ مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته است.

۰

پیام رهبری انقلاب به حجاج بیت‌الله الحرام

 بخش خبری مهدیه آمل رهبری انقلاب

پیام رهبری انقلاب به حجاج بیت‌الله الحرام

پیام رهبری انقلاب به حجاج بیت‌الله الحرام

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیام به حجاج بیت الله الحرام، وحدت و معنویت را دو پایه اساسی حج و دو عامل عزت و سعادت امت اسلامی خواندند و با تأکید بر پیامدهای درخشان رشد بیداری و خودآگاهی اسلامی و بروز پدیده شگرف مقاومت‌، خاطرنشان کردند: غرب مستکبر در منطقه حساس ما و اخیراً در همه جهان روز‌به‌روز ضعیف‌تر شده است، البته از کید دشمن حتی یک لحظه نباید غفلت کرد و باید با تلاش و هشیاری، امید و اعتماد به نفس را که بزرگ‌ترین سرمایه برای ساختن آینده است، افزایش دهیم.

متن پیام رهبر انقلاب اسلامی که صبح امروز (جمعه) حجت‌الاسلام والمسلمین نواب (نماینده ولی‌فقیه در امور حج و زیارت و سرپرست حجاج ایرانی) آن را در صحرای عرفات قرائت کرد، به این شرح است:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
والحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد المصطفی و آله الطّاهرین و صحبه المنتجبین

خدای عزیز و حکیم را سپاس میگوییم که موسم مبارک حج را بار دیگر میعاد ملّتهای مسلمان قرار داد و این مسیر فضل و رحمت را به روی آنان گشود. امّت اسلامی اکنون بار دیگر میتواند وحدت و یکپارچگی خود را در این آئینه‌ی شفّاف و ابدی مشاهده کند و از انگیزه‌‌های تشتّت و تفرّق روی بگرداند.

وحدت مسلمانان یکی از دو پایه‌ی اساسی حج است که چون با ذکر و معنویّت ــ که پایه‌ی اساسی دیگر این فریضه‌ی پُر راز و رمز است ــ همراه شود، میتواند امّت اسلامی را به اوج عزّت و سعادت برساند و آن را مصداق «وَ لِلَّهِ العِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلمُؤمِنین»(۱) قرار دهد. حج، ترکیبی از این دو عنصر سیاسی و معنوی است؛ و دین مقدّس اسلام آمیزه‌ی پُرشکوه و باعظمتی از سیاست و معنویّت است.

دشمنان ملّتهای مسلمان در تاریخ اخیر، کوشش انبوهی را برای سست کردن این دو اکسیر زندگیبخش، یعنی وحدت و معنویّت، در میان ملّتهای ما به کار گرفته‌اند. معنویّت را با ترویج سبک زندگی غربی که تهی از روح معنوی و برآمده از کوته‌بینی مادّی است، کمرنگ و بی‌رمق میکنند، و وحدت را با گسترش و شدّت بخشیدن به انگیزه‌های موهوم تفرقه مانند زبان و رنگ و نژاد و جغرافیا به چالش میکشند.
۰

کتاب به آسمان نگاه کن

 کتابخانه بخش خبری مهدیه آمل رهبری انقلاب جنگ ودفاع مقدس

کتاب به آسمان نگاه کن

کتاب به آسمان نگاه کن

معرفی کتاب به آسمان نگاه کن
کتاب «به آسمان نگاه کن» حاوی خاطرات مقام معظم رهبری از شهدای انقلاب و دفاع مقدس به همت هادی شیرازی تهیه و تنظیم شده است.

این کتاب در کنار خاطرات مقام معظم رهبری از شهیدان، عملا نگاهی نیز به تاریخ حوادث مختلف انقلاب از سال‌های دهه 30 شمسی دارد. خاطراتی از جریانات فداییان اسلام و شهید نواب صفوی تا جریان‌های مختلف قبل و بعد از انقلاب و تشکیل نظام مقدس جمهوری اسلامی در این کتاب گردآوردی شده است. حضرت آیت الله خامنه‌ای از سال‌های نوجوانی در اتفاقات و حوادث گوناگون انقلابی حضور داشتند. از دهه 30 و 40 این حضور جای خود را به نقش آفرینی مهم می‌دهد، اما شاید یکی از زیباترین لحظه‌های این تاریخ، همراهی شهیدان با ایشان است که خود اسطوره بوده و نقش ایفا کردند و این، لحظه‌های تاریخی را زیباتر می‌سازد. در کنار این، سه نقطه پرهیجان را در زندگی و خاطرات ایشان می‌بینید که همگی عجین با نام شهداست. یکی، آغاز شروع مبارزات در دهه سی که شروع شکلگیری تفکر مبارزاتی ایشان است که در سفر شهیدنواب صفوی به مشهد صورت می‌گیرد. دوم روزهای منتهی به پیروزی انقلاب است که معظم له همراه با شهیدان بهشتی و باهنر شب‌های هیجان انگیزی را در حال برنامه‌ریزی و انتظار پیروزی می‌گذرانند و سوم روزهای جنگ تحمیلی است که این دوران نیز سراسر عجین با نام شهدای عزیزی است که جانانه از اسلام و ایران دفاع کردند.

۰

کتاب خانواده وتربیت مهدوی

 کتابخانه بخش خبری مهدیه آمل سبک زندگی مهدویت

کتاب خانواده وتربیت مهدوی

کتاب خانواده وتربیت مهدوی

معرفی کتاب "خانواده و تربیت مهدوی" نوشته ی مرتضی آقا تهرانی و محمد باقر حیدری کاشانی.
این کتاب راهکارهایی عملی برای تربیت نسل منتظر و مهدی یاور نشان می دهد.
_تربیت اخلاقی و معنوی فرزندان
_مناجات و بخشی از ترجمه ی دعای ندبه با اجرای سید مهدی شجاعی نویسنده ی توانای کشورمون.
به همراه دل نوشته های انتظار

۱

جانباز شهید،اسوه مقاومت،حسن (فرزین) نوری عزیزی

 شهدای مهدیه آمل زندگی به سبک شهدا شهدا

جانباز شهید،اسوه مقاومت،حسن (فرزین) نوری عزیزی

جانباز شهید،اسوه مقاومت،حسن (فرزین) نوری عزیزی

زندگینامه ی شهید حسن ( فرزین ) نوری عزیزی

نام : حسن (فرزین)
نام خانوادگی : نوری عزیزی
نام پدر : اسماعیل
عضویت : بسیج
تحصیلات : متوسطه
یگان خدمتی : لشکر ۲۵ کربلا
مسئولیت :
شغل : جانباز
تاریخ شهادت : ۱۳۸۳/۰۴/۱۷
عملیات : رمضان
موضوع شهادت : جانباز قطع نخاع
محل شهادت : آمل
نحوه شهادت : جراحات ناشی از اصایت تیر و ترکش دوران جنگ و قطع نخاع
گلزار : امام زاده عبدالله آمل

بسم الله الرحمن الرحیم

نوشتن و گفتن از شهید نوری که از اوّلین روزهای پیروزی انقلاب با تلاش و جدیّت فراوان در جهت اهداف انقلاب زحمات زیادی کشیده بود و پس از آن، سال های متمادی رنج و تعب جانبازی را به خود هموار ساخته بود، کاریست بس دشوار. امّا از آنجا که « آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید »، شَمایی از زندگانی آن عزیز سفر کرده را بازگو می کنیم. امید آن که بابی باشد جهت آشنایی با زندگی و نوع نگرش و سلوک آن شهید.

شاید بتوان به طور کلی، زندگی شهید فرزین نوری را به سه دوره تقسیم کرد:

الف ـ دوران تولّد، کودکی و نوجوانی ب ـ دوران جوانی، حرکات و فعّالیّت های انقلابی، حضور در جبهه و نایل شدن به مقام جانبازی ج ـ دوران پس از جانبازی الف ـ دوران تولّد، کودکی و نوجوانی شهید فرزین نوری در شامگاه بیست و هفتم مهرماه سال ۱۳۴۲ در خانواده ای مذهبی و متدیّن، در محله ی اسپه کلا در شهرستان آمل چشم به جهان گشود. پدرش انسانی وارسته و متدیّن و یکی از اعضای هیأت امنای امامزاده ابراهیم بود و مادرش نیز زنی متدیّنه و آشنا با مسایل مذهبی و دینی و مأنوس با قرآن و کتب ادعیه.

شهید نوری تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان جهان تربیت و تحصیلات دوران راهنمایی را در مدرسه ی طالب آملی گذراند. در این دوران، همراه با پدر در مجالس سالار شهیدان و همچنین هیأت های مذهبی حضور می یافت. و این چنین بود که عشق و علاقه به ائمه ی اطهار, به خصوص امام حسین (ع)، در تار و پود وجودش ریشه دوانید.

ب ـ دوران جوانی، فعّالیّت های انقلابی و حضور در جبهه شهید فرزین نوری تحصیلات دوره ی متوسطه را در دبیرستان طبری و در رشته ی ادبیات آغاز کرد که همزمان با اوج گیری حرکات و فعّالیّت های انقلابی علیه رژیم شاه بود. وی نیز چون دیگر جوانان این مرز و بوم، در فعّالیّت هایی نظیر پخش اعلامیه های حضرت امام (ره) و شرکت در تظاهرات ضدّ رژیم شاه حضوری فعّالانه داشت تا این که انقلاب در بیست و دوم بهمن ماه سال ۱۳۵۷ به پیروزی رسید.

با پیروزی انقلاب، شهید فرزین نوری، وارد عرصه های جدیدی شد که مهم ترینِ آنها عبارت بودند از:

۱ ـ عضویّت در سپاه به عنوان نیروی ذخیره .

۲ ـ فعّالیّت در بسیج شهرستان آمل .

۳ ـ حضور فعّالانه در اتّحادیّه ی انجمن های اسلامی، به همراه دوستانی چون شهید سعیدالدین حسینی، شهید اسماعیل شیرزاد، شهید علی قاسمی .

۴ ـ عضویّت در انجمن اسلامی محل به عنوان یکی از مؤسّسین آن شهید نوری یکی از افرادی بود که در سرکوبی گروهک های ضدّ انقلاب، زحمات فراوانی کشید و در این مسیر مورد اذیّت و آزار زیادی از جانب این گروهک ها نیز قرار گرفت. پس از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، علاوه بر مبارزه با ضدّ انقلاب داخلی، به جهاد با ضدّ انقلاب خارجی پرداخت و به جبهه های نبرد حقّ علیه باطل عازم شد.

در سال ۶۰ در عملیّات « محمّد رسول الله » شرکت جست و رشادت های فراوانی به خرج داد. بازگشت از جبهه، با حمله ی ششم بهمن گروهک ها به آمل مقارن گشت که در این عرصه نیز، شهید نوری زحمات زیادی کشید و یکی از نیروهای فعّالِ در صحنه بود. شهید نوری در سال ۶۱ مجدّداً به جبهه عازم شد و به عنوان کمکٍ «آر پی جی» زن، مشغول به رزم شد.

در مردادماه سال ۶۱ در عملیّات رمضان شرکت کرد و در همین عملیّات بود که با اصابت یک ترکش به نخاع، از ناحیه کمر، قطع نخاع شد و به جرگه ی جانبازان پیوست.

ج ـ دوران پس از جانبازی شهید فرزین نوری پس از جانباز شدن، حدود سه سال در اتاقی در بیمارستان ۱۷ شهریور آمل به سر برد. در این مدّت، اتاقش پاتوق دوستان رزمنده و هم کیشان گذشته اش بود که از آن جمع بسیاری به شهادت رسیده و عدّه ای نیز … . قطع نخاع شدن و افتادن در بستر بیماری، عملاً مانع تحرّک جسمی زیاد می شد و این موضوع فرصت مغتنمی بود تا شهید نوری بتواند قدم در عرصه ای نو و تازه بگذارد.

شهید نوری پس از جانباز شدن، شروع به مطالعه در زمینه های گوناگون علوم دینی نمود. بیست و دو سال مطالعه ی مداوم و مستمر، از شهید نوری کوهی از توحید نظری ناب ساخته بود. در جمع صمیمانه ی دوستان، غیر از مسایل بلند توحیدی، چیزی بر زبان نمی راند. چنان افکار دینی با او عجین شده بود که دیدارش انسان را ناخودآگاه به سمت این امور سوق می داد.

شهید نوری همواره می گفت: « مطالعات توحیدی، همچون بذری است که در طفل جان کاشته می شود. ما باید از یک طرف این بذرها را بکاریم و از طرف دیگر جان را پاک نگه داریم تا نورِ آن سویی بر آن بتابد، که اگر چنین اتّفاقی بیفتد، فرقان به انسان عطا می شود، که به کمک آن، تشخیص صحیح از ناصحیح ممکن می گردد. » شهید نوری در طول بیست و دو سال جانبازی، همواره به دنبال آن بود که دوستان را به مطالعه دعوت کند و به همین علّت، با آقایان حزب اللهیِ جاهل، به مجادله برمی خاست، و شاید یکی از دلایلی که وی روزها کمتر به عرصه ی اجتماع می آمد و اغلب شب را برای حضور در خیابان برمی گزید، این بود که با دوستان جاهل و پر ادّعا کمتر برخورد کند. گذشتٍ زمان و زیاد شدن سن، یکی از دغدغه های جدّی شهید نوری بود.

همیشه می گفت: « سن ما زیاد شد و به آن چه باید می رسیدیم، نرسیدیم. » معتقد بود که باید از نقد جوانی استفاده کرد و چون روح و جان انسان، در جوانی، در اوج قدرت است، باید این قدرت روحی در جهت صحیح به کار گرفته شود.

شهید نوری به حکم « الدنیا سجن المؤمن »، از محبوس بودن جان در کالبد تن، در رنج بود و آرزوی غایی او، رسیدن به نور احدیّت و گشوده شدن درهای آسمان بود و شاید زمزمه می کرد که:

باز گردد عاقبت این در؟

بلی رخ نماید یار سیمین بر؟

بلی نوبهار حسن آید سوی باغ؟

بشکفد آن شاخه های تر؟

بلی ساقی ما یاد این مستان کند بار دیگر با می و ساغر؟

بلی و بالاخره در سپیده دم روز چهارشنبه، هفدهم تیرماه ۱۳۸۳، درهای آسمان گشوده شد و ساقی میخانه ی شهود با باده ی « شراباً طهوراً »، به سراغش آمد و روح بلند شهید نوری از کالبد خسته و مجروحش عروج کرد و دوستان و یارانش را در غم هجرانش گداخت.

رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر من از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل شهید نوری در امامزاده ابراهیم و در جوار دوستان شهیدش، شهید شیرزاد و شهید قاسمی به خاک سپرده شد و مزارش مطاف دوستان و یاران و صاحبدلان است. غلام نرگس مست تو تاجدارانند خراب باده ی لعل تو هوشیارانند ز زیر زلف دوتا چون نظر کنی بنگر که از یمین و یسارت چه سوگوارانند گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین که از تطاول زلفت چه بیقرارانند

والسلام

۰

خط حزب‌الله ۳۴۸ | پیروزی به نام خدا

 بخش خبری مهدیه آمل رهبری انقلاب خط حزب الله

خط حزب‌الله ۳۴۸ | پیروزی به نام خدا

خط حزب‌الله ۳۴۸ | پیروزی به نام خدا

شماره‌ی سیصد و چهل و هشتم هفته‌نامه‌ی خط حزب‌الله با عنوان «پیروزی به نام خدا» منتشر شد.

* خط حزب‌الله در گزارش این هفته خود، به این سوال پاسخ داده است که چگونه با اتکاء به سنت‌های الهی می‌توان پیشرفت کرد و بر توطئه‌های  دشمنان غلبه کرد؟

* یادداشت هفته این شماره خط حزب‌الله به مناسبت بیست و یکم تیرماه، روز عفاف و حجاب با عنوان «حجاب؛آرمان شهیدان» مروری بر  آثار حجاب بانوان و توصیه های رهبر انقلاب برای حفظ و ترویج‌ حجاب اسلامی، داشته است.

* شماره‌ی این هفته‌ی خط حزب‌الله به روح مطهر شهید محمد بابائی، فرزند تنها مادر شهید ژاپنی دوران دفاع مقدس، خانم سبا بابائی (کونیکو یامامورا) -که در هفته اخیر به فرزند شهیدش پیوست- تقدیم می‌شود.
۰

سخن‌نگاشت | برترین مراتب بهشت برای مؤمنانی با چهار خصوصیت

 بانک تصویر بخش خبری مهدیه آمل مناسبتهای مذهبی شهادت امام باقر(ع) رهبری انقلاب زندگی درمکتب اهل بیت(ع) سخن نگاشت

سخن‌نگاشت | برترین مراتب بهشت برای مؤمنانی با چهار خصوصیت

سخن‌نگاشت | برترین مراتب بهشت برای مؤمنانی با چهار خصوصیت

بخش فقه و معارف رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت فرا رسیدن سالگرد شهادت امام باقر (علیه‌السّلام)  شرح حدیثی از این امام همام در ابتدای درس خارج فقه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای ۱۳۹۷/۰۲/۰۲ را مرور میکند.

۰

لوح ویژه بخش ریحانه KHAMENEI.IR آبروی جمهوری اسلامی از فداکاری جوانان شهید شماست

 بانک تصویر بخش خبری مهدیه آمل رهبری انقلاب زندگی به سبک شهدا

لوح ویژه بخش ریحانه KHAMENEI.IR آبروی جمهوری اسلامی از فداکاری جوانان شهید شماست

لوح ویژه بخش ریحانه KHAMENEI.IR آبروی جمهوری اسلامی از فداکاری جوانان شهید شماست

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در جریان دیدار با خانواده شهید محمد بابایی در تاریخ ۱۳۶۵/۶/۲۷: من همیشه به پدرها و مادرهای شهدا میگویم این پیشرفتهای ما، پیروزی‌های ما در جبهه‌ی سیاسی، در سطح بین‌المللی، در جبهه‌های نظامی، این آبروی جمهوری اسلامی معلول شهامت و فداکاری همین جوانهای شماهاست.

خانم سبا بابایی (کونیکو یامامورا) تنها «مادر شهید» ژاپنی دفاع مقدس در هفته اخیر به فرزند شهیدش پیوست. رهبر انقلاب اسلامی اخیراً کتاب زندگی‌نامه‌ی این مادرشهید ژاپنی با عنوان «مهاجر سرزمین آفتاب» را مطالعه و آن را تحسین کرده بودند.

رهبر انقلاب همچنین سال گذشته در جریان دیدار قهرمانان المپیک و پارالمپیک توکیو (١۴٠٠/۶/٢٧)، ضمن تحسین ادای احترام قهرمانان کشورمان به این مادر شهید به عنوان سرپرست معنوی کاروان ایران فرمودند: من سالها پیش  به منزل خانواده شهید بابایی رفتم و به این خانواده‌ی محترم ابراز احترام و ارادت کردم؛ مرحوم بابایی و این خانم [مادرشان] را می‌شناسم.

۰

مبارزه فکری وسیاسی دوخط اساسی زندگی امام محمدباقر(ع)

 بانک فیلم بخش خبری مهدیه آمل مناسبتهای مذهبی شهادت امام باقر(ع) رهبری انقلاب زندگی درمکتب اهل بیت(ع) بانک رسانه مهدیه آمل

مبارزه فکری وسیاسی دوخط اساسی زندگی امام محمدباقر(ع)

مبارزه فکری وسیاسی دوخط اساسی زندگی امام محمدباقر(ع)

بسم الله الرّحمن الرّحیم

به مناسبت وفات امام بزرگوار حضرت ابی‌جعفر محمّدبن‌علیٍّ الباقر (صلوات الله و سلامه علیه)، دوستان گفتند که یک شرح کوتاهی به قدر گنجایش وقت راجع به این بزرگوار عرض کنیم.

امام باقر از سال ۹۴ یا ۹۵ [امامتشان را] شروع کردند، تا سال ۱۱۴ که سال شهادت ایشان است؛ یعنی نوزده یا بیست سال. در دوران این بیست سال، مبارزه‌ی فکری و عقیدتی را، که شامل بیان قرآن و بیان حدیث و بیان احکام و بیان معارف و بیان تکالیف شرعی و اخلاقیّات و مانند اینها است، و خطّ سیاسی را که مبارزه‌ی با دستگاه خلافت و جمع کردن مردم و سرجمع کردن شیعیان و شیعه کردن [مردم است] -یعنی وابسته به دستگاه امامت کردنِ هر چه ممکنِ بقیّه‌ی مسلمانها- ادامه دادند؛ امام باقر این دو خط را، این دو محور اساسی را، ادامه دادند.

هشام‌بن‌عبدالملک که خلیفه‌ای است که عمده‌ی دوران زندگی این بزرگوار در زمان هشام گذشته، ناگهان احساس کرد که امام باقر برایش یک خطری است. ظاهراً در مسجدالحرام یا یکی از گذرگاه‌های مکّه و مدینه بود که هشام داشت میرفت، و سالم غلام مخصوصش هم همراهش بود، دید یک شخصیّت عظیمی دارد حرکت میکند؛ پرسید این کیست، سالم گفت: هذا محمّد بن علیّ بن الحسین؛ معرّفی کرد حضرت را، تا شناخت حضرت را گفت عجب! المفتون به اهل العراق؟(۱) این همان کسی است که اهل عراق مفتونش هستند، فریفته‌اش هستند؟ احساس میکرد که وجود این بزرگوار یک خطری است و [لذا] تصمیم گرفت بر ایذاء و آزار حضرت.

قدر مسلّم، او، امام باقر را یک بار از مدینه به شام جلب کرده؛ من احتمال میدهم بیش از یک بار اتّفاق افتاده باشد. روایاتی که در باب احضار امام باقر هست، روایاتی است که وقایع و حوادثی را نقل میکند که با هم خیلی فاصله دارند؛ به این روایات کاملاً می‌آید که هشام امام باقر را دو بار یا حتّی سه بار از مدینه به شام جلب کرده و برده باشد؛ امّا حالا در یکی از دفعات که امام را جلب کرده، نحوه‌ی جلب کردن امام به شام چیزی است که اگر نقل کنم، علاقه و ارادت ما به امام باقر بیشتر میشود و علاوه‌ی بر این، جهت‌گیری‌های سیاسی امام هم مشخّص میشود. دستور داد به حاکم مدینه که محمّدبن‌علی و پسرش جعفربن‌محمّد را بگیر و بفرست؛ معلوم میشود که امام صادق (علیه السّلام) هم که جوانی بودند در آن وقت -در زمان پدرشان- از نظر دستگاه خلافت مورد بیم و هراس بوده‌اند؛ یعنی به خود امام باقر اکتفا نمیکند، میگوید هر دو را بفرست. امام باقر و امام صادق (علیهما السّلام) را سوار میکنند، با مأمور میفرستند به شام.

ضمناً هشام‌بن‌عبدالملک در مواجهه‌ی با اینها دلش آرام هم نیست، چون با آدمهای عادّی نمیخواهد روبه‌رو بشود، اینها انسانهایی هستند برجسته و فوق‌العاده؛ اوّلاً فرزندان پیغمبرند، که خود این [واقعیّت] را خلفای بنی‌امیّه خیلی بزرگ میشمردند؛ ثانیاً زبان‌آور و سخنور و حاضرجواب هستند که افرادی از قبیل هشام را در مقابل اطرافیان، بور میکنند،(۲) سبک میکنند؛ ثالثاً شخصیّت علمی‌اند و با یک شخصیّت علمی و انسانِ بزرگِ صاحب‌معرفتِ فقیهِ آن جوری، خیلی آسان نمیشود برخورد کرد. خلاصه، هشام در دل واهمه داشت و میترسید که چگونه با اینها روبه‌رو بشود؛ برای اینکه نبادا اینها وقتی که وارد کاخ و دربار شدند مثلاً جرئت کنند حرفهایی بزنند که او و اطرافیانش خفیف بشوند و دربمانند در جواب، و او را به یک عکس‌العمل تند وادار کنند -که البتّه نمیخواست این کار هم انجام بگیرد- [لذا] یک توطئه‌ای چید به این صورت: عدّه‌ای را آورد از این درباری‌ها و دُوروبَری‌ها، اینها را نشاند دُور آن سالن مخصوصی که امام را وارد میکردند، خودش هم در صدر نشست و گفت وقتی که محمّدبن‌علی وارد شد، شماها اوّلاً هیچ کدام بلند نشوید برای او، جا هم به او ندهید، تا او مجبور بشود سرِ پا بماند؛ و بعد همه سکوت کنید، من شروع میکنم او را عتاب و توبیخ و بدگویی و ملامت [کردن]؛ بعد که من حرفهایم را تمام کردم شماها هم دانه‌دانه او را عتاب کنید، توبیخ کنید و خلاصه از اطراف او را محاصره کنید که دیگر حال و جان حرف زدن برای او نمانَد.

خب اگر موفّق میشد این کار را انجام بدهد، هشام واقعاً بُرد کرده بود؛ چون حضرت را نمیکشت، زندانی هم نمیکرد، امّا می‌آورد اینجا سبُک و کوچک و خفیف میکرد، بعد میفرستاد؛ بعد هم همه میفهمیدند، [زیرا] شاعر در مجلس بود، شعر میگفت. یک وقتی من گفته‌ام که شعرا آن روز مثل روزنامه‌نگارهای امروز بودند؛ فوری یک چیزی را شعر میکردند پخش میکردند که بله، تو همان کسی هستی که در مجلس هشام، خلیفه به تو این جور گفت، آن جور گفت، تو حرفی نداشتی در جواب بزنی؛ این را میگفتند و پخش میکردند، همه‌ی مردم دنیا میفهمیدند، به عراق خبر را میبردند و مقصودشان حاصل میشد.

حضرت وارد این سالن شد؛ اینها [هم] خودشان را از پیش آماده کرده‌اند. اوّلین کاری که حضرت کرد این بود که به هشام سلام نکرد. [البتّه] سلام کرد -چون سلام مستحب است- امّا نه به هشام [بلکه] به همه؛ گفت السّلام علیکم، در حالی که معمول چیست؟ خب وقتی خلیفه، آن هم خلیفه‌ی به آن گردن‌کلفتی آنجا نشسته، وارد که میشوند باید به او سلام بکنند؛ مثلاً سلامٌ علیکم یا امیرالمؤمنین -آنها خودشان را امیرالمؤمنین خطاب میکردند و نام گذاشته بودند- یا یک تعظیمی، یک احترامی؛ ابداً! حضرت وارد شد، دید جمعی نشسته‌اند، خلیفه کیست [که به او توجّه کند] -حالا نمیخواهم به آن تعبیر بدش بگویم- بقیّه هم همه مثل او هستند؛ سلام را به خلیفه نکرد، گفت السّلام علیکم. بعد هم یک جایی پیدا کردند رفتند نشستند؛ هم خود حضرت، هم امام صادق. منتظر اینکه آنها مثلاً بگویند آقا بفرمایید اینجا، یا جای بالایی یا جای پایینی بدهند نشدند. ظاهراً نزدیکهای خود هشام یک جایی باز بود و حضرت رفتند نشستند آنجا و امام صادق هم پهلوی دستشان.

هشام شروع کرد؛ بنا کرد به بدگویی کردن: شما چنین میکنید، چنان میکنید، بین مردم اختلاف ایجاد میکنید. از جمله‌ی کلماتش که یادم می‌آید، [این بود که] به حضرت عرض میکرد شما خانوادتاً همیشه شقّ عصای مسلمین میکنید و به خودتان دعوت میکنید، میخواهید خودتان خلیفه بشوید، میخواهید خودتان را در رأس قرار بدهید، نمیتوانید ما را ببینید؛ بنا کرد از این حرفها به امام باقر زدن. حرفهایش را که تمام کرد، یکی از آن طرف درآمد مثلاً گفت بله اعلیحضرت درست گفتند -امیرالمؤمنینِ آن وقت همان اعلیحضرت است؛ فرقی نمیکند- و شما این جور هستید، آن جور هستید؛ یکی این گفت، یکی آن گفت. خب وقتی که او حرفش را زد، بقیّه هم که دیگر حرف درست و حسابی ندارند، اینها هم هر کدام یک چیزی گفتند. امام با وقار و متانت تمام، بدون اینکه اندکی آثار تأثّر در چهره‌ی ایشان ظاهر بشود، همه‌ی این حرفها را گوش کردند.

حرفها که تمام شد، حضرت از جا بلند شد ایستاد -دید نشسته فایده‌ای ندارد؛ باید برای جواب اینها پا شود بِایستد و جواب اینها را خوب کف دستشان بگذارد- بنا کرد خطبه خواندن. اصلاً انگاری که مخاطب او هشام و این چهار تا آدم بی‌ارزشی که اینجا نشسته‌اند نیستند؛ گویا دارد با تاریخ حرف میزند، گویا دارد با امّت اسلامی حرف میزند، گویا دارد سندی برای آینده‌ها آنجا ثبت میکند و به جا میگذارد. و می‌بینید که این سند ثبت شده و به جا مانده و امروز به دست ما رسیده و در طول دوران تاریخ اسلام همواره این حرفها نقل شده. شروع کرد: بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ حمد و ثنای الهی را به جا آورد، با یک بیان خیلی جالبی از اینجا شروع کرد: اَیُّهَا النّاس؛ نمیگوید ای حاضران، ای برادران، ای مؤمنان؛ [میگوید] ای مردم! اصلاً خطاب گویا که به این جمع معدودی که اینجا نشسته‌اند نیست. اَینَ تَذهَبون؛ کجا میروید؟ و اَینَ یُرادُ بِکُم؛ شما را کجا میبرند؟ مقصد شما چیست، کجا است؟ اصلاً این حرکت شما به سوی کدام مقصد است؟ چه میکنید؟ سردرگمیِ اینها را مشخّص میکند؛ بی‌اختیاریِ اینها را مشخّص میکند؛ آلت فعل بودن و سردرگم بودنِ آن عدّه‌ای را که تحت تأثیر این دستگاه خلافت و خود خلیفه هستند، به رُخشان میکشد. بِنا هَدَی اللهُ اَوَّلَکُم؛ خدا به وسیله‌ی ما بود که گذشتگان شما را هدایت کرد. وَ بِنا یَختِمُ آخِرَکُم؛ مُهر خاتمه‌ی شماها را به وسیله‌ی ما خدا خواهد زد؛ یعنی بالاخره ما خواهیم ماند و شما خواهید رفت. فَاِن یَکُن لَکُم مُلکٌ مُعَجَّلٌ فَاِنَّ لَنا مُلکاً مُؤَجَّلا؛ اگر شما چهار روز یک حکومت زودگذری را غصب کردید و دارا شدید، بدانید که یک دولت دائمی و مستدامی را خدای متعال برای ما مقدّر کرده.

ببینید! این یک محکوم سیاسی است؛ یک محکوم سیاسی که در مقابل حاکم سیاسی زمان، این جور دارد با او مجادله میکند؛ میگوید که شما چهار صباح اینجا نشسته‌اید، در این مقام قدرت پادشاهی قرار گرفته‌اید، خیال میکنید که همه‌کاره‌اید؟ شما خواهید رفت؛ آن که خواهد ماند، آن که تاریخ مال او است، آینده مال او است، ما هستیم. لِاَنّا اَهلُ العاقِبَة؛ زیرا که ما صاحبان عاقبت و پایانیم. یَقولُ ‌اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقین؛(۳) پایان و عاقبت و فرجام متعلّق است به مردم باتقوا؛ یعنی ما باتقوا هستیم، شماها بی‌تقوا و فاجر و بی‌دین هستید؛ بی‌دین‌ها و فاجرها نمیمانند در تاریخ، زایل میشوند، امّا باتقواها میمانند.

خب؛ حالا البتّه تفسیر این بیانات [بماند، زیرا] که بیانات مفصّلی است و من چند جمله‌‌اش را فقط اینجا یادداشت کرده‌ام. به هر حال، امام یک چنین خطابه‌ای را شروع میکند. بعد که حرفها را میزند، اینها همچنان که توقّع و انتظار هم میرفت، در مقابل این بیانات، منطق خودشان را از دست میدهند، آن جرئت و قدرت خودشان را از دست میدهند و خودشان را میبازند. هشام رو میکند به امام باقر میگوید که ای پسرعمو، ناراحت نشو، ما قصد بدی نسبت به تو نداشتیم؛ کوتاه می‌آید.

البتّه عرض کردم در باب این ملاقات چندین روایت هست که در یکی از روایاتش -حالا شاید همین روایت باشد یا یک روایت دیگر باشد- میگوید که بعد برای اینکه از طریق دیگری شاید بتواند حضرت را خفیف کند، به امام باقر میگوید شنیده‌ام تو خوب تیراندازی میکنی و دلم میخواهد یک قدری تیراندازی کنیم و ببینیم تیراندازی تو را. امام باقر میفرمایند که من پیر شده‌ام؛ تیراندازی مال دوران جوانی من است. نمیگویند من دنبال این چیزها نبوده‌ام؛ میگویند بله در دوران جوانی تیراندازی یاد گرفتم و بلدم، لکن حالا پیر شده‌ام. هشام اصرار میکند، امام میگویند بسیار خب، کمان بیاورید؛ تیر و کمان می‌آورند و آنجا در مجلس یک هدفی را مشخّص میکنند، امام باقر تیر را میگذارند به کمان، میخورد به هدف، تیر دوّم را میزنند میخورد به آن تیر اوّلی آن را میشکافد، تیر سوّم را میزنند میخورد به آن میشکافد! هفت تا تیر میزنند، هر کدام از این تیرها آن قبلیِ خودش را میشکافد و میخورد به هدف، میگوید این هم تیراندازی.

باز در یک روایت دارد که امام را در شام زندانی میکنند، در یک روایت دیگر دارد که نه، [ولی] مجبور میکنند که حضرت برگردند، بعد که حضرت به طرف مدینه برمیگردند، خباثت دیگری میکند؛ میبیند که خب اینها آمدند و [حالا] فاتحانه دارند برمیگردند، لابد سرِ هر شهری که برسند سخنرانی خواهند کرد، خواهند گفت بله، ما رفتیم هشام را مثلاً محکوم کردیم، مغلوب کردیم، برگشتیم، و این بد میشود؛ [لذا] قبلاً پیکهایی را میفرستند که در این شهرهای سرِ راه بگویند که اینها را راه ندهند و بگویند اینها یهودی‌اند: دو نفر یهودی دارند از اینجا عبور میکنند؛ مردم شهر! مواظب باشید اینها را راه ندهید. و شما ببینید این مردم بی‌عقل آن روزگار تا آن وقت تحت تأثیر چه تبلیغاتی بودند که قبول میکنند که محمّدبن‌علی و جعفربن‌محمّد یهودی هستند! از جمله میروند در شهر مَدیَن -که یکی از شهرهای بین راه بوده- و میگویند به اینها غذا ندهید. وقتی که اینها میرسند، مردم نگاه میکنند می‌بینند بله، آن دو نفر با آن مشخّصاتی که جاسوسهای خلیفه آمدند گفتند که اینها یهودی هستند، آمدند؛ فوراً دروازه‌های شهر را روی حضرت میبندند و غذا به حضرت نمیدهند. خب آن وقت هم که قهوه‌خانه و ماشین و هواپیما و مانند اینها نبود؛ چندین روز در راه بودند، غذا لازم داشتند، آذوقه لازم داشتند و غذا برایشان مهم بود؛ وقتی غذا نفروشند، آدم باید در بیابان از گرسنگی بمیرد. بالاخره حضرت هر کار میکند که اینها غذا بفروشند، میبیند نخیر، اینها هیچ چیز به خرجشان نمیرود. [لذا] امام باقر با امام صادق میروند روی یک بلندی‌ای که نزدیک شهر بوده، خطاب میکنند به اهل مَدیَن، میگویند «یا اَهلَ مَدیَن! بَقیَّةُ اللهِ خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم مُؤمِنین»؛ بعد میگویند «اَنَا بَقیَّةُ الله».(۴) یک پیرمردی در آنجا بوده، وقتی که میبیند این وضع حضرت را، میگوید من از گذشتگانم راجع به ماجراهای شعیب چیزهایی شنیده‌ام و شنیده‌ام که شعیبِ پیغمبر روی همین کوه و همین بلندی رفت و مردم را با همین خطاب، خطاب کرد که در قرآن آمده و من این مرد را در چهره‌ی شعیب میبینم؛ بروید در را باز کنید که عذاب خدا نازل خواهد شد. مردم می‌آیند درها را باز میکنند، بعد حضرت میگوید که من پسر پیغمبر هستم، حضرت را می‌شناسند و نسبت به دستگاه خلیفه بسیار بدبین میشوند و بنا میکنند به هشام فحش دادن و سَب کردن و شاید مثلاً تظاهرات کردن علیه هشام. بعد که به هشام خبر میرسد، میگوید بروید آن پیرمرد را که موجب این همه فتنه و فساد شده از بین ببرید؛ می‌آیند این پیرمرد را میگیرند و میبرند و راوی میگوید دیگر از آن پیرمرد خبری نشد؛ سربه‌نیستش میکنند.

این زندگی سیاسی امام باقر است. به طور خلاصه، این بزرگوار در دوران بیست سال امامت پُربار خود دانشِ دین را گسترش داد، حکمت و درس قرآن و احکام را به همه جا رساند، داعیه‌ی تشیّع را که داعیه‌ی حکومت اسلامی و تشکیل ولایت علوی است به همه جا فرستاد و نفوذ داد، مردم زیادی را به خود متوجّه کرد، دشمنان خودش را سرشکسته و منکوب کرد، دوستان خودش را متشکّل کرد و سنگ بنایی در اسلام نهاد که مبنای بسیاری از کارهای بعدی و تلاشها و فعّالیّتها و خدمات عظیم و گران‌بهای بعدی بر همان سنگ زاویه قرار گرفت و زمینه را آماده کرد برای دوران امامت امام صادق (علیه السّلام). بالاخره هم هشام طاقت نیاورد و این بزرگوار را با زهر به شهادت رساند. خداوند متعال ما را از یاران و از پیروان این بزرگوار و خاندان مطهّر اهل‌بیت قرار بدهد.

والسّلام علیکم و رحمة‌الله
 
۱) الارشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج ‌۲، ص ۱۶۳»
۲) شرمنده یا ناراحت و دلخور شدن به سبب رسوایی یا برآورده نشدن خواسته‌ای
۳) کافی، ج ۱، ص ۴۷۱
۴) دلائل‌الامامة، ص ۲۴۱ (با اندکی تفاوت)