مهدیه آمل

مهدیه شهرستان آمل درسال 1335 تاسیس وشروع به کار کرده است

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

بانک رسانه مهدیه آمل

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

حسینیه

معرفی کتاب مهدوی

پیوندهای تصویری

bayanbox.ir bayanbox.ir bayanbox.ir

پيوندها

شهدای شاخص

سایت علما و مراجع

گالری تصاویر
۰

روایتی از زندگی شهید فاضل/ خانواده من عزیزتر از خانواده امام حسین (ع) نیست

 بخش خبری مهدیه آمل زندگی به سبک شهدا شهدا

روایتی از زندگی شهید فاضل/ خانواده من عزیزتر از خانواده امام حسین (ع) نیست

روایتی از زندگی شهید فاضل/ خانواده من عزیزتر از خانواده امام حسین (ع) نیست

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، با وجود تثبیت خط در جزیره جنوبی، فعالیت مهندسی لشکر هم‌چنان ادامه داشت و این فعالیت حساسیت نیرو‌های عراقی، آتش آن‌ها و شهدا و مجروحانی را به دنبال داشت. با تاریک شدن هوا دو بولدوزر از لشکر ۸ برای احداث و تقویت بخشی از خاکریز‌های نزدیک به خط مقدم، حرکت‌شان را شروع کردند. یکی از دستگاه‌ها را علی جولایی هدایت می‌کرد و دیگری را محمد‌رضا فاضل.

چند ساعت بعد از آغاز فعالیت این دستگاه‌های مهندسی، عراق هر دو را زد و هم‌زمان نیروهایش به خط نفوذ کرده و اطراف دستگاه‌ها را محاصره کردند. باکِ چند صد لیتری یکی از دستگاه‌ها که درست پشت صندلی راننده تعبیه شده بود آتش گرفت و اطراف بولدوزر‌ها مثل روز روشن شد.

وقتی نیرو‌های لشکر از پشت خاکریز، محل اصابت را با دوربین می‌بینند اثری از راننده‌ها نمی‌یابند و چون می‌دانند بیشتر نیرو‌های لشکر ۸ به این راحتی‌ها تن به اسارت نمی‌دهند، حدس می‌زنند راننده‌ها زخمی و جایی مخفی شده‌اند تا بعد از رفتن بعثی‌ها، خودشان را از مهلکه نجات دهند.

روز بعد، حدس و گمان‌ها تا حدودی درست از آب در آمد و علی جولایی که جراحتش چندان جدی نبود، در اورژانس دیده شد، ولی هنوز خبری از سرنوشت فاضل نشده و نیرو‌های مهندسی تصمیم گرفتند با تاریک شدن هوا، خودشان را به محل دستگاه‌ها برسانند تا فاضل را پیدا کنند؛ چه پیکرش را و چه بدن زخمی‌اش که توان عقب ماندن نداشته و به امید کمک هم‌رزمانش جایی مخفی شده است.

مهدی رحیمی جانشین وقت مهندسی لشکر که بیشتر از بقیه پیگیر پیدا کردن محمد‌رضا فاضل بود، بعد از فرستادن چند دستگاه دیگر به گوشه دیگری از خط‌ مقدم، با همراهی سید‌ محمد طباطبایی و قنبر سلیمانی راهی محل مفقود شدن فاضل شدند.

نگرانی برای کپسول گاز خانه مادر/ خانواده من که عزیزتر از خانواده امام حسین (ع) نیست

رحیمی در مورد رابطه‌اش با فاضل می‌گوید: «محمد‌رضا تک‌پسر خانواده بود. او که تازه هفده سالش تمام شده بود، به من که سه سال از خودش بزرگ‌تر بودم، خیلی وابستگی داشت و به اصطلاح نُنرِ من بود. عصر روز قبل از آن اتفاق که با او و زین‌الدینی در چادر مهندسی دراز کشیده بودیم، بی‌مقدمه از فاضل که سرش را گذاشته بود روی دستم، پرسیدم تو دلت می‌خواهد شهید شوی؟! جواب داد هم آره و هم نه! گفتم دلیل آره‌اش را که همه بلدیم، چون هیچ‌کدام‌مان امیدی به برگشت نداریم، ولی نخواستنت را نمی‌فهمم! گفت رحیمی! راستش مادرم کسی را ندارد، الآن که من این‌جام، مطمئنم که کپسول گازش تمام شده و به هیچ‌کس رو نمی‌زند تا خودم بروم و کپسولش را عوض کنم. بی‌گاز می‌ماند تا من برگردم. گفتم آخر این چه نگرانی‌‎ای هست، خواهرهایت که ازدواج کردند برای مادرت هم کپسول گاز می‌‎آورند. خوشحال شد، گفت درسته که حرفت شوخی بود، ولی بی راه هم نمیگی، اصلا مادرم خدا را دارد، عزیزتر از عزیزان امام حسین (ع) که نیست، اگر امام حسین (ع) هم می‌خواست به این چیز‌ها فکر کند کربلا نمی‌رفت.»

تکه‌های سوخته بدنش را بعد یک روز از شهادت جمع کردیم

رحیمی ادامه می‌دهد: «تا نزدیکی بولدوزر‌ها با تویوتا رفتیم و از جایی به بعد، قنبر سلیمانی را گذاشتیم پای ماشین و با طباطبایی رفتیم جلوتر. احتمال داشت عراق نزدیک دستگاه‌ها کمین گذاشته یا چیزی تله کرده باشد، ولی برای‌مان مهم نبود می‌خواستیم به هر قیمتی که شده، فاضل را برگردانیم. چند دقیقه‌ای که اطراف دستگاه‌ها را جست‌وجو کردیم و چیزی پیدا نکردیم، عراق متوجه حضورمان شد و آن محدوده را گرفت زیر آتش. به حدی شدید می‌زد که دو نفری چسبیده بودیم به زمین و تکان نمی‌خوردیم.»

بعد از دقایقی که بعثی‌ها مطمئن شدند هر نیرویی که نزدیک دستگاه‌ها شده، از بین رفته و شلیک‌ها را قطع کردند، رحیمی و طباطبایی یک‌بار دیگر جست‌و‌جوی‌شان را ادامه دادند، ولی این‌بار با احتیاط بیشتر و بدون جلب توجه دیده‌بان‌های دشمن.

رحیمی، این لحظات پر اضطراب و دلهره‌آور را این‌گونه روایت می‌کند: «به طباطبایی گفتم بگذار یک‌بار دیگر دستگاهش را نگاه کنم. دوباره که رفتم بالا، چشمم افتاد به حجم سوخته‌ای که پایین صندلی جمع شده بود. مطمئن شدم که محمد‌رضا در همان اصابت اول و هم‌زمان با آتش گرفتن صد‌ها لیتر گازوئیل در پشت سرش، شهید شده و چیز زیادی از پیکرش باقی نمانده. باقیمانده پیکر که با اشاره دست متلاشی می‌شد را ریختیم داخل یک پتو و بردیم عقب و تحویل تعاون لشکر دادیم.»

درباره شهید

شهید محمد رضا فاضل فرزند حسینعلی. این شهید، تنها پسر خانواده پنج نفری شان، هنگام فوت پدر در دوران کودکی بود. شهید فاضل، ۲۲ اسفند ۶۲ در ۱۷ سالگی طی عملیات خیبر در جزیره مجنون جنوبی به شهادت رسید.

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی